×
×

ما چه خطری برای کدخدا می‌توانیم داشته باشیم؟!
اگر آمریکا بی‌عرضه نبود!

  • کد نوشته: 369
  • ما اگر جای آمریکا بودیم و درودیوار به ما فهمانده بود که «فشار را که از حد معینی بیشتر کنی مبارزه به معامله تبدیل می‌شود» حتماً یاد گرفته بودیم چه باید بکنیم تا نظم موردنظرمان برقرار شود. محمدحسین امینی: اگر همه‌ی اقتصادهای دنیا یا نولیبرال باشند یا در آرزوی نولیبرال شدن، اگر مدیران همه کشورها […]

    اگر آمریکا بی‌عرضه نبود!
  • ما اگر جای آمریکا بودیم و درودیوار به ما فهمانده بود که «فشار را که از حد معینی بیشتر کنی مبارزه به معامله تبدیل می‌شود» حتماً یاد گرفته بودیم چه باید بکنیم تا نظم موردنظرمان برقرار شود.

    محمدحسین امینی: اگر همه‌ی اقتصادهای دنیا یا نولیبرال باشند یا در آرزوی نولیبرال شدن، اگر مدیران همه کشورها به دنبال نهادینه کردن لوازم ثبات سرمایه و تثبیت سرمایه‌داری باشند، اگر همه پذیرفته باشند که سراغ اقتصادهای بزرگ را باید در شمال آمریکا و غرب اروپا گرفت، اگر نخبگان جهان به این جمع‌بندی رسیده باشند که راه نجات از بی‌برنامگی‌ها و عقب نگه داشته شدن‌ها و عقب‌ماندگی‌ها تحصیل و اقامت در جهان شمال یا همان غرب توسعه‌یافته است، اگر صرفِ نیویورک‌تایمز خواندن و اِن.پی.آر شنیدن انسانِ پیرامونی و جنوب نشین را به کارشناس تبدیل کند و به او شخصیت ببخشد، اگر نه هیچ‌کس از شاگردی کردن آمریکایی‌ها ابایی داشته باشد نه حتی از رونویسی از روی دست آن‌ها، اگر همه مردم ملاک و مبنا و منطقِ سود-سرمایه‌ی مادی و حسابگرانه را در اولویت اول قرار داده باشند، اگر همه از خودشان شرمنده باشند و قانع شده باشند که درازای کمترین نقدِ جهانِ مرکز لازم است مبالغ مؤثری فحش و بیراه نثار فرهنگ و داشته‌های خود کنند، اگر جا افتاده باشد که انسان نیز مانند دولت‌ها و کشورها به دو گونه‌ی توسعه‌یافته و درحال‌توسعه تقسیم می‌شود و انسانِ درحال‌توسعه دلش برای رسیدن به وضعیت انسان توسعه‌یافته پر می‌کشد، اگر همه قبول کرده باشند که خانه‌دار شدنِ اجاره‌نشین‌هایی که نمی‌دانند سقف بالای سرشان را تا چه زمانی می‌توانند نگه دارند فقط تا زمانی ارزش دارد که نرخ تورم را اضافه نکند، اگر «نیاز» در هیچ کجای هیچ محاسبه و برنامه‌ریزی اقتصادی و سیاسی جایی نداشته باشد که توسط «تقاضا» اشغال نشده باشد، اگر قرار باشد مردم شهیدپرور هیچ‌وقت نفهمند که وقتی می‌شود با معامله و دادوستد از جنگ پرهیز کرد «شهیدپرور» بودن چه مزیتی خواهد داشت، اگر همه‌ی عالم قبول کنند که جنگ برای همه و تحت هر شرایطی گزینه‌ای مردود و نخواستنی و نامطلوب است، اگر انسان‌های بزرگی که ازاین‌پس ظهور خواهند کرد در این عقیده مشترک باشند که نباید به دست هیچ پرزورتری بهانه داد، اگر نسل‌های امروز و آینده‌ی جهان به این باور برسند که همه‌چیز دقیقاً تا همان‌جا که هستیِ مادی و فیزیکی آدمی را به مخاطره نیندازد ارزش مطالبه دارد، اگر بچه‌های آینده از معلمینشان بیاموزند که العاقبه لالتاجرین(!)، اگر حسابگری عبارت بشود از مدنظر قرار دادن عظمت و مهابتِ همان قدرت‌هایی که «لَن یَخلُقوا ذُبابا و لَوِاجتَمَعوا لَه / مگسی را نخواهند آفرید ولو همه‌ی توانشان را جمع کنند»، اگر قرار باشد ملت‌هایی که ناخن جوان‌هایشان در زندان‌های ابرقدرت‌ها و متحدانشان کشیده شد راه معامله را در پیش بگیرند و ناخن‌هایشان که هیچ، پاسپورت‌هایشان هم معتبر و محترم بماند، اگر روزی آمد که شرق و جنوب شرقی آسیا را به سر ملت‌های جنوب کوبیدند و مردمان چپاول شده‌ای که دولت‌های مردمی‌شان با کودتای ابرقدرت‌ها سرنگون شد هم سرشان را پایین انداختند و از کمبودهای خود شرمسار شدند، اگر یک روز همه تصمیم گرفتند حمایت هم‌زمان ابرقدرت‌ها از دموکراسی و پادشاهی را نادیده بگیرند و فرض را بر این بگذارند که این حرف‌ها در حد ما نیست و مشکل از فهم ماست(!)، اگر روزگاری از راه رسید که صبح‌های گله‌دارانش با مجله‌ی بامدادی روباه پیر آغاز می‌شد و روزنامه‌های تهرانش را در لندن و تورنتو زودتر و با اشتیاق تر می‌خواندند، اگر چشممان را باز کردیم و دیدیم بچه‌هایمان در جاده‌هایی روشن از نور آبی، رقص‌کنان راهی جهنم شده‌اند، اگر روزی آمد که تبعیض به قاعده تبدیل شد و همه قبول کردند که «فقط باید پول داشته باشی!» و هرکس پول ندارد هر بلایی سرش بیاید «عادی» است، اگر زمانه‌ای از راه رسید که ابرقدرت‌هایش هم‌زمان هم بسیار قوی بودند هم بسیار ضعیف(!)، اگر در تمام ماذنه‌ها و مناره‌ها کسانی ایستادند و اذان گفتند که صدایشان به هیچ جا نمی‌رسید، اگر فردای دنیا فردایی بود که در آن تمام محرومین و مظلومین «خود و صرفاً خودشان» را مقصر وضعیتشان می‌دانستند… اگر این رخدادهای عجیب واقعاً پیش بیایند و ما خدای‌ناکرده به چنین روزی دچار شویم، کدام ابرقدرت بی‌عرضه‌تر از آمریکایی پیدا می‌شود که برای رسیدن به اهدافش کمترین مشکل و مانعی حس کند؟!

    بله. ما در توهمات زندگی می‌کنیم. ما از فرط بیکاری و بی‌شغلی نشسته‌ایم و غصه‌ی دین مردمان را می‌خوریم، حال‌آنکه مقادیر بی‌انتهایی از غصه‌ی دنیای مردمان روی زمین ‌مانده و هیچ‌کس آن‌چنان‌که باید قادر به خوردن نیست! ما کارمان شده است ناامید کردن مردم از امیدهایی که از درودیوار می‌بارند و اگر نبودیم، چیزی میان مردم و این‌همه امید فاصله نمی‌انداخت! ما همان تازه به دوران رسیده‌های کم‌سوادی هستیم که در خیالمان یک شیطان بزرگ ساخته‌ایم و گمان کرده‌ایم که باید هرچه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم… ما چه خطری برای کدخدا می‌توانیم داشته باشیم؟!

    بله. ما نبودیم. ما نبودیم و تازه بر سر سفره آفتابی شده‌ایم. ما سن و سالی نداشتیم و کاری از ما ساخته نبود جز به پناهگاه رفتن و ادامه‌ی مشق نوشتن در نور چراغ گردسوز! ما نه آن‌قدر شعور داشتیم که پونزی در سر کسی فروکنیم و از نسبتِ خانم و آقایی در خیابان بپرسیم، نه آن‌قدر فهم داشتیم که با بلوغ زودرسِ کودکان نونهال مملکتمان به‌واسطه‌ی «نپوشیدن»‌های این روزها کنار بیاییم و اعتراضی نکنیم! ما نمی‌دانستیم در کدام دنیا زندگی می‌کنیم و ابرقدرت‌ها هم انگار نمی‌دانستند که ما نمی‌دانیم!

    ما در این میانه برای غربی‌ها بسیار متأسفیم. آن‌ها با این‌همه امکاناتی که در ما هست هنوز نتوانسته‌اند به همه‌ی مقاصدشان برسند! آن‌ها با این‌همه «ماها» با این احوالات جالب‌توجهی که داریم، هنوز به نتیجه مطلوبشان نرسیده‌اند. ما برای هژمونِ مستکبری که هنوز نمی‌تواند نظم موردنظرش را برقرار کند متأسفیم. این بی‌عرضگی‌های مستکبرین در شرایطی رخ می‌دهد که ما به معنای حقیقی کلمه دل آرامیم!!

    حتی ما اگر جای آمریکا بودیم و درودیوار به ما فهمانده بود که «فشار را که از حد معینی بیشتر کنی مبارزه به معامله تبدیل می‌شود» حتماً یاد گرفته بودیم چه باید بکنیم تا نظم موردنظرمان برقرار شود. آمریکا اما با همه‌ی بزرگی‌اش نمی‌فهمد! و به همین دلیل لایق همه‌ی شعارهایی است که علیهش داده می‌شود. ایالات‌متحده مملو از نادان‌هایی است که درس نمی‌گیرند!

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید