گروه جهاد و مقاومت مشرق – شهید اسماعیل احمدی از غواصان کربلای ۴ بود. همان غواصانی که برگشت پیکر عده ای از آنان، غوغای زیادی را در کشورمان ایجاد نمود. اسماعیل که هنگام شهادت رزمنده ای باسابقه به شمار می رفت، تنها ۱۹ سال داشت. او از آن دست رزمندگانی بود که با دست بردن […]

گروه جهاد و مقاومت مشرق – شهید اسماعیل احمدی از غواصان کربلای ۴ بود. همان غواصانی که برگشت پیکر عده ای از آنان، غوغای زیادی را در کشورمان ایجاد نمود. اسماعیل که هنگام شهادت رزمنده ای باسابقه به شمار می رفت، تنها ۱۹ سال داشت. او از آن دست رزمندگانی بود که با دست بردن در شناسنامه اش از نوجوانی راهی جنگ گردید و در دانشگاه آدم سازی جبهه ها مرد بار آمد. با معرفی همسر شهید بهمن رضایی با اعظم احمدی خواهر شهید آشنا گردیدیم و برای اظهار کرد وگو با وی به شهر قم رفتیم. متن زیر گزارش حضور در منزل خواهر شهید اسماعیل احمدی هست که پیش رو دارید. 

آخرین تصویر
  کوچه پس کوچه های شهر قم را به اشتیاق دیدار با خانواده شهید طی می کنم. هر بار که به دیدار خانواده شهدا می روم ذوق دیدار یادگاران شهید و آنچه بی واسطه و بکر برایم نقل می گردد وصف ناپذیر هست. خاطراتی که بعد از سال ها از لابه لای ذهن و خاطر بازماندگان شهید روایت می گردد شنیدنی هست. خاطراتی که افتخار تفحص شهیدی دیگر را به ما می دهد. 
  وارد خانه که می شوم به محض ورود قاب تصویر شهید اسماعیل احمدی در جلوی چشمانم خودنمایی می کند. نگاهم به نگاه خواهر شهید تلاقی می کند و می گوید: این آخرین و تازه ترین تصویر برادرم بود. در این تصویر ۱۸ سال دارد. اسماعیل متولد اول فروردین ۴۶ بود. ما چهار خواهر و سه برادر بودیم. من یک سال از اسماعیل بزرگ تر هستم. 
  تعارف های خواهر و خواهرزاده شهید اندکی اظهار کرد وگو را متوقف می کند. بعد از پذیرایی، خواهر شهید ادامه می دهد: پدر و مادرم اهل شمال بودند که بعد از ازدواج به شهر قم می آیند. خانواده ما کاملاً مذهبی بودند البته زندگی در شهر شهر قم که شهر کریمه اهل بیت هست در ایجاد فضای معنوی زندگی مان بی اثرگذاری نبود. اعضای خانواده به اهل بیت ارادت خاصی داشتند. دهه محرم طبق معمول پدرمان به حرم می رفت و برادران مان را با خود می برد. اسماعیل هم در چنین فضایی تربیت و رشد کرد.

خراش کوچک
اعظم احمدی به دوران انقلاب اشاره می کند و می گوید: جرقه انقلاب از شهر قم زده گردید. مردم شهر قم بر علیه رژیم پهلوی سخن می زدند. از جنایت هایش در زندان و زورگویی هایش به مردم اظهار می کردند. خانواده ما نیز وارد مقابله با رژیم پادشاه گردید. اسماعیل نظیر دوستان و همکلاسی هایش در فعالیت های انقلابی شرکت می کرد. پدرمان که روزانه برای اقامه نماز به مسجد می رفت، اسماعیل را هم با خودش می برد. اسماعیل هم وقتی به خانه می آمد از انقلاب، امام و از جنایات ساواک و رژیم پهلوی گفت وگو می کرد. 
  خواهر شهید از حضور خانواده احمدی ها در جمع انقلابیون می گوید: یادم هست همراه همسایه ها برای تظاهرکننده ها شیشه، صابون، بنزین و وسایل دیگر آماده می کردیم. یک روز وقتی اسماعیل برای شعار دادن به خیابان رفته بود، ساواکی ها به تظاهرات کننده ها هجوم و شلیک می کنند. دوستان شان خبر آوردند که اسماعیل تیر خورده، همه خانواده دلواپس و گریان به طرف خیابان رفتیم. بعد از چند ساعت اسماعیل با دوستانش به خانه آمد. اسماعیل بعد از پانسمان دو مرتبه به کارش دنبال کرد. مدتی بعد هم انقلاب به برتری رسید.

چهره نورانی
خواهر شهید قاب تصویر اسماعیل را از روی دیوار برمی دارد و به من می دهد. حس عجیبی هست، گویی قصد دارد تمام دانستنی هایش را از برادر برایمان روایت کند. قصد داشت به جبهه برود، اما هنوز کوچک بود. اسماعیل ۱۴ سالش تمام نشده بود و دانش آموز بود. حتی کپی شناسنامه اش را هم دستکاری کرده بود. سال ۱۳۶۳ اسماعیل در ۱۷ سالگی به جبهه رفت. نخستین عملیاتی که حاضر بود والفجر مقدماتی بود. سه ماهی در جبهه بود و برگشت و پس از یک ماه مرخصی و ثبت اسم کلاسش، دو مرتبه برگه اعزام گرفت. 
  این بار مادرمان اظهار کرد: پسرم نرو، درست را بخوان. اما برادرم اظهار کرد: مادرجان دلواپس درسم نباش! من در جبهه هم درسم را می خوانم و هم با دشمن می جنگم. 
  اسماعیل در عملیات والفجر به عنوان آرپی جی زن شرکت نمود. بعد از ۴۵ روز وقتی به مرخصی آمد، آن روز را خوب به یاد دارم، غباری از گرد و خاک جبهه سر و رویش نشسته بود. وارد حیاط خانه که گردید و ساکش را روی زمین گذاشت، با همه اشخاص خانواده روبوسی کرد. چفیه را از گردنش باز کرد و به مادر اظهار کرد: مامان برایت از جبهه سوغاتی آورده ام.  
  جبهه رفتن های اسماعیل تمامی نداشت، بعد از چهار روز با داماد بزرگ مان به جبهه برگشت. چند ماهی در جبهه بودند و بعد از دو ماه به خانه آمدند. اسماعیل از جبهه و حملات دشمن اظهار می کرد، از اینکه چگونه بچه های ما را به اسارت می گیرند. از امدادهای غیبی تشریح می کرد، از دوستش گفت وگو می کرد که شب پیش از عملیات چگونه صورتش نورانی شده بود و از رزمنده ای که شب هنگام موقع نماز شب در سجده با تیر قناصه شهید شده بود.

تصویر های یادگاری
خواهر شهید موقع تشریح خاطرات برادر، چند بار عداوت می کند و باز ادامه می دهد: بار آخری که اسماعیل به خانه آمد طور دیگری شده بود. آن اسماعیل قبل نبود. انگار روح و روانش را در جبهه جا گذاشته بود. شب ساعت ها با خانواده می نشست و سخن می زد. از شب های عملیات و حال و هوای خاص و معنوی رزمنده ها اظهار می کرد. اینکه چگونه مشتاق شهادت می باشند. اینکه واقعاً در شب های عملیات چهره های رزمندگان نورانی می گردد. خیلی به حال دوستان شهیدش غبطه می خورد. ما که سخن هایش را می شنیدیم، دلواپس می گردیدیم، اما می اظهار داشتیم، هر چه تقدیر خداوند هست، همان خواهد گردید. هر بار که به مرخصی می آمد هنگام بدرقه به خودمان می اظهار داشتیم، شاید این آخرین دیدارمان باشد. شهادت، جانبازی یا اسارت ممکن بود سرنوشت هر رزمنده ای باشد. شرایط آن روز با امروز کاملاً متمایز بود. 
  اعظم احمدی از آخرین دیدار با برادر شهیدش می گوید: اسماعیل بعد از دادن آزمون و ثبت اسم در اول دبیرستان باز راهی جبهه گردید. یک روز پیش از رفتن ساک لباسش را جمع کرد. مادرمان اظهار کرد: پسرم این بار می روی چند روز دیگر می آیی؟ اظهار کرد: مادر دلخور نباش، زود می آیم. وقتی مادر به آشپزخانه رفت به من اظهار کرد: نمی دانم شاید هم دیگر برنگردم و شهید شوم. نمی دانم، فرمانده مان گفته عملیات دشواری در پیش داریم. اسماعیل در عملیات کربلای ۴ غواص بود. 
  برادرم بار آخر قصد داشت تصویر های همه اعضای خانواده را با خودش ببرد. مخالفت کردیم و اظهار کردیم امکان دارد تصویر ها از بین برود. نهایتاً منحصرا تصویر پدر و مادر و خواهر کوچک مان را که سه سال داشت، با خود برد. لحظه رفتن، ساکش را برداشت و از تمام اشخاص خانواده وداع کرد و از زیر قرآن رد گردید و پایش را بیرون در گذاشت که برود، دو مرتبه برگشت داخل خانه و اظهار کرد: کاری ندارید؟ انگار به خودش هم الهام شده بود که این آخرین دیدار هست.

غواص شهید
اعظم احمدی از سفارش های برادر می گوید: شهید همیشه خواهرانش را به محافظت حجاب سفارش می کرد. اهتمام داشت که نباید خون شهیدان پایمال گردد.  
  خواهر شهید آلبوم تصویر های برادرش را برایمان می آورد و برگ برگ از خاطره آن تصویر می گوید: اسماعیل هر بار که به جبهه می رفت ۱۰ تا ۱۵ روز بعد نامه اش به دست ما می رسید، اما بار آخر که رفت تا یک ماه خبری از او نشد. به بسیج، سپاه و بنیاد شهید مراجعه کردیم. اظهار می کردند اگر خبری رسید به شما می گوییم. اما پیکر غواصانی که در جریان عملیات کربلای ۴ شهید شده بودند در دست عراقی ها مانده بود و نیروهای ما در انتظار انجام عملیاتی جدید بودند تا بتوانند پیکرهای شهیدان را بازگردانند. عملیات کربلای ۵ به فاصله اندکی از کربلای ۴ آغاز گردید. در آنجا بودیم که با ما ارتباط برقرار کردند و اظهار کردند اسماعیل زخمی شده هست. وقتی به شهر قم رسیدیم نگاه کردیم پلاکاردهای شهادت اسماعیل را سر کوچه زده اند. بسیجی غواص شهید اسماعیل احمدی از گردان امام حسین و لشکر علی بن ابی طالب شهر قم اعزام شده و در عملیات کربلای ۴ در جزیره بوارین در تاریخ ۱۱/۱۰/۶۵ به شهادت دست یافته بود. بعد از دو ماه با انجام کربلای ۵ عده ای از این پیکرها به وطن بازگشتند. در حالی که این پیکرها حدود ۴۵ روز در آب مانده بودند. البته پیش از این خوابی نگاه کردم که تعبیرش برای من روشن بود که خبر شهادت اسماعیل به زودی خواهد آمد.

بمباران گلزار شهدا
اعظم احمدی از اتفاق پیش آمده در روز تشییع پیکر برادرش نیز روایت می کند: روز تشییع پیکر برادرم، ۷۰ شهید را در شهر قم تشییع کردند. پیکرهای شهیدان را بعد از طواف در حرم حضرت معصومه (س) به سمت گلزار شهدا تشییع کردند. در حال خاکسپاری پیکر شهدا بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند. صدای جیغ و داد از جمعیت بلند گردید، اما ما مراسم خاکسپاری پیکر شهیدان را فوری انجام دادیم.

قهرهای دو دقیقه ای
خواهر شهید از شاخصه های اخلاقی برادرش اسماعیل خاطراتی را برایمان مرور می کند: اسماعیل خیلی مهربان بود. من یک سال از او بزرگ تر بودم. خیلی به پدر و مادرم احترام می گذاشت و به برادرها و خواهرهایش علاقه زیادی داشت. اهل خرید هدیه بود. اگر از دستش دلخور می گردیدیم می رفت هدیه ای می خرید تا از دلمان دربیاورد. اسماعیل بچه خوبی بود و از وقتی به جبهه رفت بهتر هم گردید. به انجام واجبات و ترک محرمات خیلی پایبند بود.

شهید مدافع حرم
به لحظه خداحافظی که می رسیم، اعظم احمدی به جبهه مقاومت و حضور مدافعان حرم اشاره می کند و می گوید: اگر برادرم امروز بود، قطعاً جزء مدافعان حرم می گردید. همان طور که الان هم اعضای خانواده ما پای دفاع از آرمان های شهیدشان ایستاده اند. مادرمان فراق اسماعیل را نتوانست تحمل کند و بعد از چند سال از دوری اسماعیل دق کرد و به رحمت خدا رفت. 
  بعد از چند سال پدرمان هم به آنان پیوست. اگر شهیدمان امروز بود هرگز از آرمان و علاقه اش به امام دست برنمی داشت و در جبهه های مدافع حرم حضور پیدا می کرد. ما خانواده شهدا باید راهشان را ادامه دهیم تا نا عدالتی و ظلم از جا کنده گردد. نگذاریم خون شهیدان مان پایمال گردد.

مرجع: روزنامه جوان