[ad_1] پژواک “یا اسفای” اهل قم در عزای خواهر اهل‌بیت(ع) به گزارش شهرکریمه قدم‌هایم را بر روی سنگ‌فرش‌هایی که از ازدحام جمعیت دیده نمی‌شود می‌شمارم، آدم‌هایی که لباس مشکی‌شان زیر باران آذرماه خیس است و انگار رنگش دل‌چسب‌تر است زیر باران. از پیچ خیابان ارم که رد می‌شوم گنبد طلایی انتهای خیابان چشم‌نوازیم را می‌کند […]

[ad_1]

پژواک "یا اسفای" اهل قم در عزای خواهر اهل‌بیت(ع)

پژواک “یا اسفای” اهل قم در عزای خواهر اهل‌بیت(ع)

به گزارش شهرکریمه قدم‌هایم را بر روی سنگ‌فرش‌هایی که از ازدحام جمعیت دیده نمی‌شود می‌شمارم، آدم‌هایی که لباس مشکی‌شان زیر باران آذرماه خیس است و انگار رنگش دل‌چسب‌تر است زیر باران. از پیچ خیابان ارم که رد می‌شوم گنبد طلایی انتهای خیابان چشم‌نوازیم را می‌کند و مرا به سمت خود می‌خواند، چشم‌هایم را می‌بندم و خودم را می‌رسانم به اتاق خانه “موسی بن خزرج” دست به دیوارهایش می‌گذارم، تب‌دارند.

نوجوان پیچیده در چادر مشکی خیس کنارم خم می‌شود و بلند می‌گوید: “السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّهِ،السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّهَ وَلِیِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ”

اشک‌هایم با صدای طبل و سنج دسته عزاداری که جلوی من آرام حرکت می‌کند هم‌نوازی می‌کند. دسته بعدی از پیچ خیابان رد می‌شود صدای نوحه‌اش سینه‌ام را فشرده می‌کند. عشق دسته‌دسته می‌آید. امروز همه داغ  خواهر دیده‌اند و برای حسرت دلش ضجه می‌زنند.

باید امروز در قم باشی تا ببینی گنبد پیچیده در هاله ابر و باران دل‌تنگی چگونه عرش را می‌لرزاند و دل‌تنگی خواهرانه را آتش میزند، امروز گنبد طلایی، طلایی نیست رنگ خون‌دلی است که خواهری خورده و برادری در غربت به سوگ نشسته است.

باران که هیچ برف هم که ببارد اهل قم می‌آیند که تسلیت بگویند نه به خواهری که منزل‌به‌منزل آمده تا به برادر برسد و حالا تب‌دار حسرت برادر چشم‌بسته است، می‌آیند تا حسرت خود را از نبود خواهری چنین نور در نور فریاد بزنند و گنبد طلایی‌اش را که نگین است  حلقه بزنند و نفسی که در ۱۷ روز برکت ایمانشان است را  در صحن آینه نفس بکشند.

دیوانه‌وار می‌دوند، به‌پای داغ دلشان نمی‌رسم، دسته بعدی هم از من رد می‌شوند، همه یکرنگ سیاه هستند و پرچم به دست به عرش تسلیت میگویند.

دوباره دلم به خانه “موسی بن خزرج” می‌رود خانه‌ای که حالا بیت النور می‌خوانندش. دوباره دست به دیوارهایش می‌گذارم، هنوز تب دارد.

هر قدم که به حرمش نزدیک‌تر می‌شوم تبش در جان من می‌نشیند و زیر لب “وا حسرتا” میگویم ، پسربچه‌ای نوپا در بغل مادرش که تنها چشم‌هایش از زیر کلاه و شالش پیداست نگاهم می‌کند و چشم‌هایش می‌خندد. روی سربند مشکی‌اش نوشته یا زهرا و  سرانگشت‌هایش از سرما قرمز است و در شتاب مادرش انگار می‌داند به کجا می‌رود.

مگر می‌شود داغ خواهر دید و نیامد، همه آمده‌اند، آتش هم که ببارد دست‌هایی که به سینه می‌خورد سوزنده تراست و زنجیرهایی که به شانه‌های خم‌شده از مصیبت فرومی‌آید جگرسوزتر است.

پرچم بلند ابتدای دسته وارد صحن می‌شود و در برابر عظمتش قامت خم می‌کند و تعظیم وار می‌چرخد، می‌چرخد و مردهای عزادار نبودنش  بر سر می‌کوبند. حوض‌های صحن خونابه فواره می‌کنند و کبوترها گنبدش را زیر باران طواف می‌کنند.

مقابل صحن آیینه می‌ایستم و جمعیتی که به عرض تسلیت آمده‌اند را نگاه می‌کنم. اینجا قم است و جایی تک‌تک اهل ایران خالی است پیرمردی در کنارم می‌ایستد، سلام می‌دهد و بلند می‌گوید: سلام برادرت را آورده‌ام و انگار جمعیت آتش می‌گیرد و صدای گریه به آسمان می‌رسد.

اینجا قم است حرم خواهری دل‌شکسته که برادر برایش سلام می‌فرستاد و امانت‌دارها برایش پیش کشی می‌آورند تا صله عشق بگیرند.

اینجا قم است حرم خواهری که خسته از سفر است و صورت زائرانش از اشک خیس‌تر است تا از باران و انعکاس “یا اسفای” عزادارانش در آسمان رعد می‌شود و به برق گنبدش باران.

داغ اهل‌بیت(ع) تنها داغی است که به خاک برای اهل‌دل سرد نمی‌شود و هرلحظه سوزنده‌تر از سال قبل هزاره به هزاره اشک می‌شود و دسته‌دسته فریادش طبل و سنج می‌شود و به عرش می‌رود.

اینجا قم است، آسمانش ابری و هوایش بارانی است و اهلش در خیابان‌های اطراف حرمش داغدار به سر می‌کوبند و مدافع حرمت حرمش حسین حسین می‌گویند. امروز که نه قم که همه کائناتش سیاه پوشند و مهمان آسمان قم و نه دیوارهای خانه “موسی بن خزرج” که همه قم تب‌دار نبودنش به تسلیت آمده‌اند.

انتهای پیام/ ۱۳۷

[ad_2]