در آخرین روزهای وفات پیامبر(ص) چه گذشت؟
درباره زندگانی،سیره زندگانی و اخلاقی و اتفاقاتی که در زمان حیات آنحضرت اتفاق افتاد زیاد سخن گفته شده است. اما یکی از مباحث و اتفاقاتی که شاید کمتر به آن پرداخته می شود اتفاقات روزهای آخر عمر شریف و مبارک رسول مکرم اسلام(ص) است که شاید بی توجهی به این اتفاقات مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد و پس از آن شاهد رخدادهای ناگوار در تاریخ اسلام بعد از رحلت آنحضرت هستیم. در این فرصت بخشی از این وقایع به ویژه وصیت ارزشمند و بسیار مهم ایشان را مرور می کنیم.
پیامبر(ص) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی(ع) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی(ع) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر این که اجل من نزدیک باشد.»
پیامبر(ص) که گویا از حرکات زننده و تخلف برخی ناراحت شده بود، برای پیشگیری از بدعت ها، فرمود: «ای مردم، آتش فتنه شعله ور شده و فتنه ها مانند پاره های شب تاریک، رو آورده و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید؛ زیرا من حلال نکردم مگر آن چه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم مگر آن چه قرآن حرام داشته است.»
رسول خدا(ص) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض کنندگان فرمود: «این چه سخنی است که درباره فرماندهی «اسامه» می شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن میزدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است.» رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.
پیامبر(ص) در حضور جمع، رو به حضرت علی(ع) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی(ع) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی(ع) را ندید. به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید»
در روزهای آخر از «بلال» خواست تا مردم را در مسجد حاضر کند، خطبه یی خواند، بعد از مردم خواست اگر کسی حقی از او به گردن دارد، مطالبه کند. هیچ کس پاسخی نداد تا سه بار پیامبر(ص) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام «عکاشه» برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر(ص)، شلاقی آماده کردند.
لحظۀ وداع عزیز دل رسول خدا (ص) با پدر
در لحظات آخر عمر پیامبر(ص)، فاطمه(س) بسیار گریان بود. پیامبر(ص) او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به او گفت: که فاطمه(س) گریه اش شدت یافت. آنگاه مطلبی را به ایشان گفت: که حضرت زهرا تبسم کرد.
کفن و دفن پیامبر(ص)
هنگامه فوت پیامبر(ص) خلیفهی دوم، بنابر عللی در بیرون خانه فریاد میزد که پیامبر(ص) فوت نکرده و بسان حضرت عیسی(ع) پیش خدای خود رفته، در این میان یک نفر از اصحاب پیامبر(ص) این آیه را خواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الارسل أفإن مات أو قتل…» علی(ع) پیکر مطهر پیامبر(ص) را غسل داد و کفن کرد؛ چون پیامبر(ص) سفارش کرده بود که نزدیکترین کس مرا غسل خواهد داد و این شخص جز علی کسی نیست.
سپس چهره آن حضرت را گشود در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود. فرمود:پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا(ص) با رحلت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید… اگر ما را به صبر و شکیبایی امر نمی کردید، آن قدر گریه می کردم که سرچشمه اشک را می شکانید». سپس در قبری که توسط «ابوعبیده جراح» و «زید بن سهل» آماده شده بود و در همان حجرهای که وفات یافته بود، در خانه خودش به خاک سپرده شد.
بشریت در فراق رحلت رسول اعظم و مکرم اسلام و بهترین موجود عالم امکان یتیم شد اما او از خود دین و مکتبی برجای گذاشت که بعد از گذشت ۱۴ قرن روز به روز شکوفا و پاینده و جاویدان است و هر روز برا خیل عاشقان و پیروانش در سراسر گیتی افزود میشود زیرا مکتب او مکتب عقلانیت، وحی و براساس فطرت پاک انسان هاست و تا بشر هست و زندگی جریان دارد پابرجا خواهد بود.
۱- شیخ مفید، الارشاد، بیروت، موسسه اعلمی، ۱۳۹۹ه.ق ص ۹۷. الطبقات الکبری، محمد بن صامل السلمی، الطائف، مکتبه الصدیق، ۱۴۱۴، الأولی، ج۲، ص ۵۲۱. ۲- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبه الحدریته، ۱۳۸۴ ه.ق، ج ۲، ص ۱۷۸. ۳- ابن هشام، السیره النبویه، ج ۲، ص ۶۵۴ و ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج ۲، ص ۲۱۶. ۳- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۳۳۴، صحیح مسلم، ج ۲، ص ۳۲۵. ۴- الشهرستانی، عبدالکریم؛ ملل و نحل، ترجمه و تصحیح سید محمد رضا جلالی نائینی، چاپ سوم، ۱۳۶۰، ج ۱، ص ۲۳ و طبری، محمد بن جریر ۵-تاریخ الأمم و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ اول، ۱۳۵۲، ج ۳، ص ۴۲۹. ۶- ابن حنبل، احمد؛ مسند احمد، دارصار، بیروت، ج۱، ص ۳۵۵. ۷- طبری، محمدبن جریر، پیشین، ج ۲، ص ۴۳۹. ۸-التذکره الحمدونیه، تصحیح احسان عباس، ج ۹، صص ۱۵۳و ۱۵۴. ۹- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبۀ ۲۳، ص ۳۵۵.