به گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از ایکنا از اصفهان، علامه طباطبایی، از تاثیرگذارترین فیلسوفان دوره معاصر جهان اسلام است که نه فقط در تبیین فلسفه و عرفان، لکن در بسط فرهنگ و معارف قرآن تغییری عظیم ایجاد نمودند. علامه طباطبایی احیا کننده اندیشه و فلسفه اسلامی در دوره معاصر بود و بنا بر گفته مالک نظران، وی نه فقط فلسفه و حکمت متعالیه را پیش برد، لکن آن را در عرصه نظر و عمل بسط داد و شکوفا کرد.
علامه طباطبایی علاوه براینکه فیلسوفی عقلگرا در تاریخ جهان اسلام مطرح بود، خود را در قامت یک مفسر قرآن نیز به خوبی نمایش داد، تفسیرالمیزان وی سند و نتیجه ای با اهمیت برای این مدعاست. تفسیر المیزان یکی از مهمترین میراث معنوی و فکری علامه طباطبایی است که برای جهان اسلام به عنوان یک دستاورد با اهمیت قلمداد میشود. خبرنگار ایکنا در مورد آراء و اندیشههای قرآنی و فلسفی علامه و علاوه بر این رورش تفسیری علامه طباطبایی گفتوگویی با محسن آرمین، محقق و محقق قرآن و نویسنده کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مساله آزادی » داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا: علامه طباطبایی نسبت به قرآن چه نوع برداشت و نظری داشتند؟ نگرش فلسفی علامه تا تا چه اندازه در تفسیر قرآن وی دخیل و تأثیرگذار بوده است و چقدر نگاه فلسفی خود را در تفسیر قرآن اعمال میکردند؟ در حقیقت تا تا چه اندازه نگرش و ذهن فلسفی علامه طباطبایی تاثیر پذیرفته از قرآن و معارف قرآن است و متقابلا نگاه و رویکرد قرآنی علامه چه تاثیری در نگرش فلسفی وی داشت؟
خبرنگار ایکنا در مورد آراء و اندیشههای قرآنی و فلسفی علامه و علاوه بر این رورش تفسیری علامه طباطبایی گفتوگویی با محسن آرمین، محقق و محقق قرآن و نویسنده کتاب «جریانهای تفسیری معاصر و مساله آزادی » داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:آرمین: روش علامه در درک قرآن چنان که شهرت دارد و خود نیز در مقدمه تفسیر شریف المیزان بدان تبیین کرده، تفسیر قرآن به قرآن است. از نظر علامه، قرآن در بیان مقاصد خود خود اکتفا است، بدین مفهوم که برای درک مقاصد و معانی آن نیازی به مراجعه به غیر قرآن حتی روایت نیست. در نگاه علامه، وقتی قرآن برای همه چیز نور و هدایت است، چگونه برای مقاصد خود نور و هدایت نباشد؟ بنابراین برای درک قرآن به استثنای دانشهای ضروری مثل زبان و ادب عرب احتیاج به هیچ دانشی نیست، لکن طبق حدیثی از امام علی(ع) « القرآن یفَسِّر بعضُه بعضاً» باید با روش تفسیر قرآن به قرآن در درک معانی و مقاصد آن کوشید. البته علامه خود اهتمام میکند که درمورد آیات احکام و عبادات باید به روایات مراجعه کرد، زیرا بیان تفاصیل احکام عبادی جزء مقاصد قرآن نبوده است. اما آیا این همه بدان معناست که یافتهها و رأی های فلسفی علامه نقشی در دریافتهای تفسیری وی نداشته است؟ برای جواب به این سوال باید میان گرایش تفسیری و نقش آگاهیهای فلسفی در درک و تفسیر قرآن تفاوت قائل گردید. گرایش حاکم برتفسیر المیزان گرایش فلسفی نیست، دستکم این گرایش در تفسیر المیزان وجه غالب نیست و در کنار آن شاهد گرایشهای دیگری مثل گرایش اجتماعی و کلامی در این تفسیر هستیم. اما مگر آدم میتواند در درک یک متن مانع نقش آفرینی آگاهیهای خود گردد. و اساساً مگر آدم میتواند با ذهن تهی و بدون در نظر داشتن آگاهیهای پیشینی خود، با متن رو به رو گردد و آگاهیهای پیشینی خود را کاملاً در پرانتز بگذارد؟ گرچه بعضی بر این امر اصرار دارند و گمان میکنند در درک قرآن باید همه یافتههای پیشینی را کنار گذاشت در غیر این صورت آدم دستخوش تفسیر به رأی میشود. اما دستکم معرفت شناسی جدید ثابت کرده، چنین توصیههایی تکلیف مالایطاق است؛ اصولاً چنین کاری نه امکان دارد و نه مفید؛ ممکن نیست، چون بدون آگاهیهای پیشینی پدیده درک اساساً رخ نمیدهد. هر انسانی دارای اندوختههای معرفتی گوناگونی است که هندسه معرفتی وی را تشکیل میدهد و به کمک آنها هر امر تازه ای را میفهمد. یافتههای جدید یا در تلائم یافتههای گذشته قرار میگیرند و یا یافتههای گذشته را تصحیح میکنند. زنده یاد علامه نیز از این قاعده مستثنی نیست. ذهن علامه اساساً ذهنی فلسفی است. چنین ذهنیتی حتی اگر با روش تفسیر قرآن به قرآن با متن مقدس رو به رو گردد قطعاً در درک قرآن اثرگذاری میگذارد. به همین علت به صورت واضح و سادگی میتوان نمایش داد آگاهیها و یافتههای فلسفی علامه در مورد جهان و آدم و جامعه تا چه میزان در درک او از قرآن تاثیرگذار بوده و چه یافتههایی را برای او به ارمغان آورده است. چنان که اظهار کردم این یک نکته واضح غیر از گرایش فلسفی در تفسیر قرآن و درک قرآن در پرتو دانش فلسفه و بیان آن با اصطلاحات فلسفی است.
درباره اینکه رویکرد و یافتههای قرآنی علامه چه تأثیری در اندیشه فلسفی آن زنده یاد داشته است، نمیتوانم نظر بدهم، زیرا در فلسفه تخصصی ندارم. متخصص ها در دانش فلسفه باید بگویند که آیا علامه در آراء فلسفی خود از قرآن الهام گرفته است یا خیر، اما یک چیز مشخص است و آن اینکه فلسفه دانشی کاملاً عقلی است و وسیله فیلسوف در درک حقایق، برهان است. در نتیجه فیلسوف امکان دارد از هر منبعی ایده و الهام بگیرد، اما آنچه با اهمیت است برهانی و منظقی کردن آن ایده و الهام است. به این مفهوم فلاسفه مسلمان همگی تحت اثرگذاری قرآن و معارف دینی بودهاند. کسی نمیتواند انکار کند که آنها پیش از آن که فیلسوف باشند، مسلمان و معتقد به توحید و رستاخیز بودهاند، به همین علت در فلسفه در این موضوعات خردورزی کردهاند. این برای یک فیلسوف عیب نیست. با اهمیت براهین و استدلالهایی است که آنها در خداشناسی و موضوعات مربوط به آن عرضه دادهاند. به این مفهوم طبعاً علامه در اندیشههای فلسفی خود از قرآن الهام گرفته است. اما بحث تفصیلی در این زمینه البته چنان که اظهار کردم در صلاحیت اگاهان به فلسفه و رأی های فلسفی علامه است.
ایکنا: مهمترین ویژگیهایی که تفسیر المیزان را از سایر تفاسیر متمایز میکند چیست؟
آرمین: تفسیر المیزان نخستین تفسیر جامع شیعی طبق روش تفسیر قرآن به قرآن است. احاطه و آگاهی جامع زنده یاد علامه به دانشهای اسلامی از فقه و حدیث گرفته تا فلسفه و کلام، تفسیری جامع پدید آورده است که در آن به آیات قرآن از منظرهای متفاوت توجه شده و سویههای اجتماعی، کلامی و فلسفی آیات مورد بررسی قرار گرفته است. از ویژگیهای دیگر تفسیر المیزان گزیده گویی است. اختصار و گزیده گویی اساساً شیوه و عادت زنده یاد علامه بوده، به همین علت المیزان تفسیری است که اعتبار چند بار خواندن را دارد، زیرا هر بار نکات تازهای بر خواننده مکشوف میشود. خصوصیت دیگر نکات ناب و برداشتهای بکر علامه از بعضی آیات قرآن است که ویژه تفسیر المیزان است و در تفاسیر دیگر یافت نمیشود. این خصوصیت به عقیده من وامدار ذهن فلسفی و دقت اندیش علامه است.
ایکنا: شما چه انتقاداتی را به نگرش فکری و معرفت شناختی علامه طباطبایی به لحاظ فلسفی، سیاسی، اجتماعی و قرآنی وارد میدانید؟
آرمین: چنان که اظهار کردم تفسیر المیزان طبق روش تفسیر قرآن به قرآن سامان یافته است. روش تفسیر قرآن به قرآن بر این فرض مبتنی است که این کتاب در بیان مقاصد خود خود اکتفا است و برای درک معانی و مقاصد آن نیازی به مراجع دیگر نیست و مفسر باید آگاهیهای خود را به کناری بگذارد و با استفاده از این روش معانی و مقاصد را از خود قرآن بخواهد. این نوع رویکرد حتی اگر جامع و بی نقص باشد به کار درک یک متن الهی میآید. به دیگر حرف روش تفسیر قرآن به قرآن عمدتاً مسبوق به این پیشفرض است که وحی قرآن یک متن نوشتاری است که از ازل کتابی مکنون بوده و پس از آن به تدریج نازل شده است. اما اگر ما این پیشفرض را نپذیریم و معتقد باشیم وحی قرآنی یک متن زبانی و دارای خصلت گفتاری بوده و به تدریج ظرف مدتی طولانی در جریان حوادث متفاوت خطاب به مخاطب های متمایز و برای بیان مسائل گوناگون نازل شده، آن گاه اولاً برای درک آن صرفاً نمیتوان به ظواهر و قرائن درون متنی اکتفا کرد، لکن نیازمند قراین و ظواهر برون متنی و دلالتهایی می باشیم که طبق معمول در گفتار وجود دارد و نه در نوشتار. به عنوان مثال آگاهی از شرایط تاریخی و ظرف نزول و ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی عصر نزول در درک مفهوم زیادی از آیات قرآن نقش تعیین کنندهای خواهند داشت. ثانیاً با اطمینان نمیتوانیم بگوییم که واژهها از شروع تا انتهاء به یک مفهوم به کار رفتهاند، لکن احتمالاً طی ۲۳ سال با تغییر شرایط و براثر تحولاتی که در عرصههای سیاسی و اجتماعی رخ داده و نیز تحول عقاید و آگاهیهای مخاطب های، احتمالاً معانی پارهای واژهها دستخوش تغییراتی شده باشد. در نتیجه بدون آگاهی کلی از مقطع و یا ترتیب زمانی نزول آیات و سور نمیتوان برای درک یک مبحث یا مفهوم یک واژه، آیات ظاهراً هم مضمون و یا دارای یک واژه اصلی را کنارهم قرار داد و از آن نتیجه گیری کرد، زیرا امکان دارد بر اثرشرایط و ظرف نزول آن مضمون واژه دستخوش تحولاتی شده باشد. از این نمونهها در قرآن زیاد است. به عنوان مثال واژههای «جهاد» و «تقوی» در قرآن به طور مستمر به یک مفهوم به کار نرفته است. در نتیجه به نظر میرسد برای درک مقاصد و معانی آیات در زیادی از مورد ها نیازمند دادههای برون متنی و آگاهی از شرایط تاریخی و اجتماعی و سیاسی عصر نزول و حتی عقاید، آداب و سبک زندگی عرب عصر نزول هستیم و این آگاهی البته چیزی فراتر از علت نزول است. این آگاهیها در درک معانی آیات چنان با اهمیت و تعیین کنندهاند که مالک تفسیر المیزان در بعضی مورد ها ناگزیر از عدول از مبنای خود شده و برای تبیین مفهوم آیه فراتر از ظواهر درون متنی از ظواهر برون متنی و تاریخی بهره گرفته است.
نکته دیگر نقش روایت در تفسیر است. روایت نیز در حقیقت یک گزارش تاریخی است و جزء ظواهر برون متنی به شمار میآید. مالک المیزان کوشیده است با التزام به روش تفسیر قرآن به قرآن در تبیین مفهوم آیات از روایت بهره نگیرد. بنابراین پس از بررسی هر مجموعه از آیات قسمتی را تحت عنوان بحث روایی به ذکر روایاتی اختصاص داده که با آن آیات تناسب دارند و در آن بخش به بررسی برداشتهای خود از آیات و تطبیق آنها با روایات پرداخته است. اما مطالعه دقیق تفسیر المیزان نشان میدهد که بویژه در بعضی مورد ها آگاهی علامه از روایات در برداشتهای تفسیری وی واضحا نقش داشته است. البته قصد بنده تأیید روش تفسیر روایی نیست، لکن بیان این حقیقت است که روایت نیز مشابه گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از ی تاریخی یکی از ظواهر برون متنی است که در درک معانی آیات باید مورد توجه قرار گیرد.
نکته آخر این که علامه بویژه در آیات احکام، ملتزم به فقه شیعی است و در اغلب مورد ها به نظر میرسد کاملاً مواظب است، برداشتی در تضاد با قول فقهی معروف شیعی نداشته باشد. در حالی که میدانیم عرصه فقه عرصه اجتهاد است و هیچ اشکالی ندارد، فقیهی طبق موازین اجتهاد نظر فقهی متفاوتی داشته باشد، چنان که امروز میبینیم بعضی فقیهان و حتی مراجع تقلید در موضوعات اجتماعی و سیاسی رأیها و فتاوایی مخالف قول معروف دارند. بر من چندان واضح نیست که علت این رفتار محتاطانه فضای حاکم بر حوزهها در زمان تعلیم تفسیر المیزان بوده است یا خیر. شاید قصد علامه این بوده که از اتهام و فضاسازیهای زیادتر بر علیه خود پرهیز کند، چنان که به شهادت شاگردان و نزدیکان علامه، آن عالم اندیشمند آرایی داشته که راضی به علنی نمودن آن نبوده است. به هر حال این نکته در تفسیر المیزان بویژه در آیات احکام به چشم میآید.
ایکنا: در تاریخ جهان اسلام شاهد مخالفتها و حتی فراتر از آن، ضدیت و خصومت با فلسفه هستیم که اوج آن در دوره غزالی اتفاق افتاد و به تعبیر فلاسفه، غزالی با کتاب «تهافت الفلاسفه» کمر فلسفه را شکست، مگر در ایران که چراغ آن روشن بود. میخواهیم نگاه کنیم مخالفتها و خصومت با فلسفه و عقلانیت در طول تاریخ از سوی گروههای متفاوت مثل بعضی عرفا و فقها ریشه در چه چیزی دارد؟
میخواهیم نگاه کنیم مخالفتها و خصومت با فلسفه و عقلانیت در طول تاریخ از سوی گروههای متفاوت مثل بعضی عرفا و فقها ریشه در چه چیزی دارد؟آرمین: به گمان بنده دانش و معرفت آن هم دانشی مثل فلسفه که نتیجه تأملات عقلانی و خردورزی بشر است، چیزی نیست که یک فرد و یا یک کتاب بتواند آن را متوقف یا از بین ببرد یا به تعبیر شما کمرش را بشکند. بیمهری به فلسفه در تاریخ اندیشه اسلامی نتیجه شرایط حقیقی تاریخی، اجتماعی و حساسیتهای ضد فلسفی متاثر از معارف دیگر بوده است. در نگرشی فوکویی میتوان به نقش معروف ساختار قدرت در رکود و کم فروغی فلسفه در جهان اسلام نیز اشاره نمود. به گمان بنده حاکمیت اندیشه اخباریگری و حدیثی در عالم اهل سنت پس از سرکوب عقل گرایان معتزلی در قرنهای چهارم به بعد یکی از عاملان با اهمیت به حاشیه رفتن دانشهای عقل کانون و بر صدر نشستن دانشهای متن کانون مثل حدیث و فقه گردید. مهمتر از آن و شاید مسبوق به این عامل، نقش ساختار قدرت است. فلسفه دانشی عقلی است و به چیزی جز حقیقت التزام ندارد و این با مصالح و منفعت های ساختار قدرت مطلقه فردی که از معاویه به بعد در جهان اسلام به یک سنت سیاسی مسلم مبدل گردد، تماما منافات داشت. قدرت مطلقه فردی دانشهای متن کانون را به دو سبب تحمل میکرد؛ اول اینکه هویت و موجودیت خود را منسوب به متن میدید و در جامعه و مدنیتی که متن کانون آن است، قادر به انکار متن نبود و دوم اینکه متن بویژه به کمک عالمان منسوب قابل تأویل بود، اما فلسفه دانشی عقلی است و حقیقت تأویل بردار نبود. در نتیجه دانش فلسفه مورد بی مهری دستگاه خلافت واقع گردید و دانشهای حدیث و فقه بر صدر نشست. مقصودم اصلا و ابدا کاستن از مقام دانش حدیث و فقه نیست، لکن میخواهم عارض شوم در تمدن اسلامی از مقطعی به بعد یعنی از قرن پنجم به بعد، فقه و حدیث جایگاهی به مراتب فراتر از مقام ویژه خود یافت و مقولات و موضوعاتی را که اساساً بررسی آنها در صلاحیت دانشهای دیگر بود تحت تسلط خود گرفت. به این عاملان به قدرت رسیدن ترکان سلجوقی را که عمدتاً شریعتگرا بودند، بیفزایید. بی علت نیست که در مدرسه ها نظامیه در دوران سلجوقی تعلیم دانش فلسفه جایی نداشت. غزالی و تهافت الفلاسفه خود معلول چنین فضایی بود، نه عامل پیدایش این فضا و صد البته که این فضا را تشدید کرد. این وضعیت حتی در اندیشه شیعی نیز اثرگذاری گذاشت، بی علت نیست که قلههای عقل گرایی در اندیشه شیعی مثل شیخ مفید و مهمتر از او سید مرتضی در قرن چهارم ظهور کردند و پس از آنها عقل گرایی در اندیشه شیعی حتی در کلام و فقه رو به افول نهاد. پیدایش تک ستارههایی مثل ملا صدرا و میرداماد در آسمان اندیشه شیعی در دوران صفوی را به گمان من نباید در قالب جریان رو به رشد عقل گرایی فلسفی آنالیز کرد و آن را حاصل بالندگی اندیشه فلسفی در حوزه اندیشه شیعی دانست. نه ساختار قدرت مطلقه فردی صفوی چنین دانشی را تحمل میکرد و نه حاکمیت اندیشه شریعتگرای جبل عاملی که از لبنان به ایران کوچ کرده بود، اندیشه فلسفی را بر میتابید. نتیجه این وضعیت انزوای امثال ملا صدرا در کهک شهر قم بود. حقیقت تاریخی که بدان اشاره کردم باعث شد که اندیشه فلسفی در جهان اسلام از حوزه مسائل مربوط به آدم و جامعه به سود اندیشه فقهی عقب نشینی کند و از سطح موضوعات آنتولوژیک فراتر نرود و در موضوعات آدم شناسی نیز به بحثهایی مثل جبر و اختیار و ماهیت عزم اکتفا کند، سراغ مباحثی مثل نظریه اجتماع و حکومت نرود و بخشهای مربوط به اجتماع و سیاست را به فقه واگذارد تا هم از گزند قدرت مطلقه و هم از تیغ تکفیر مصون بماند. در نتیجه شاخههای فلسفه اجتماعی و سیاسی در تاریخ اندیشه اسلامی به همان ایدههای اولیهای که امثال فارابی مطرح نموده بودند، محدود ماند و راهی که آنها در فلسفه گشودند رهروی نیافت. در حالیکه فلسفه غرب در این حوزهها پیشرفتهای چشمگیری داشته است.
ایکنا: جایگاه فلسفه در نظام فکری پس از انقلاب اسلامی چگونه است؟ چقدر ارج و قرب دارد و چقدر برایش اعتبار قائل میشوند و اینکه به چه سبب فلسفه به کلاسهای درس و یکسری کتابهای تخصصی محدود شده است؟ آیا فلسفه و به ویژه فلسفه صدرایی میتواند در سطوح متفاوت جامعه اعم از تعلیم و تربیت، سیاست، اقتصاد و … بروز و ظهور داشته باشد و یا اینکه در این حوزهها صحبتی برای گفتن ندارد و به چه سبب فلسفه اسلامی و به ویژه صدرایی به این حوزهها ورود پیدا نکرده است؟
بروز و ظهور داشته باشد و یا اینکه در این حوزهها صحبتی برای گفتن ندارد و به چه سبب فلسفه اسلامی و به ویژه صدرایی به این حوزهها ورود پیدا نکرده است؟آرمین: به گمان بنده امثال علامه طباطبایی در عرصه دانش فلسفه پدیدههایی استثنایی بودند که بر خلاف قاعده حاکم بر حوزههای علمیه ظهور کردند. علامه طباطبایی به سادگی میتوانست یک مرجع تقلید معروف گردد، اما با پرداختن به فلسفه و عرفان و تفسیر در حقیقت خود را قربانی کرد. پس از انقلاب با توجه به شاگردانی که از محضر علامه طباطبایی بهره برده بودند و حالا کادر انقلاب را تشکیل میدادند، این امید پدید آمد که اندیشه فلسفی جانی دو مرتبه بگیرد و جامعه و انقلاب از برکات این دانش و نوآوریهای آن برخوردار گردد، اما در کمال تأسف چنین نشد. زیرا فلسفه علاوه بر حریف نیرومند سنتی خود این بار با رقیبی مستظهر به قدرت سیاسی نیز روبه رو بود که بیشتر از عقل نظری دلبسته عقل عملی و مصالح متغیر قدرت و حکومت بود. در چنین فضایی خردورزی و تأملات عقلانی مجالی برای بروز و نقش آفرینی نمییابد. اگر بر این عامل تغییرات و پیشرفتهای چشمگیر در عرصه تکنولوژیهای آموزشی و رسانهای و در نتیجه ورود سیل آسای دستاوردهای معرفتی غرب را بیفزاییم، آن گاه متوجه وضعیت وخامتبار اندیشه فلسفی در مجامع آموزشی سنتی و جدید خواهیم گردید.
ایکنا: علامه چه نظری نسبت به جهان غرب و فلسفه غرب داشتند و جلساتی که به صورت مداوم میان وی و هانری کربن برگزار میشد با چه انگیزهای بوده است؟ آیا هدف علامه این بود که با اندیشه و فلسفه غرب آشنا شوند، یا اینکه میخواستند یک پل رابطه ای میان جهان شرق و غرب ایجاد و باب گفتوگو میان این دو را باز کنند؟
آرمین: زنده یاد علامه تا آن جا که من میدانم با عرفان شرقی و بویژه عرفان هندی آشنایی نسبتاً جامعی داشت، اما به خاطر عدم آشنایی با زبانهای لاتین از فلسفه غرب چندان آگاه نبود. امثال هانری کربن نیز بیشتر از آنکه به آگاهیهای علامه از دستاوردهای فلسفی غرب چیزی بیفزایند، در صدد آموختن اندیشه و عرفان شیعی از محضر او بودند. ضمن اینکه این ارتباطها چندان وسیع نبود، در نتیجه مجالی را برای آشنایی عمیق علامه از فلسفه غرب فراهم نمیکرد. بنده هم اصراری ندارم صرفاً به عنوان یک نظر و دریافت شخصی عرض میکنم. از بعضی داوریهای علامه درمورد وضعیت اجتماعی و سیاسی جهان جوامع غربی نیز چنین بر میآید که درک و آگاهیهای علامه از این مقوله نیز چندان طبق واقع نبوده است. شاید اگر او سفرهای متعددی به کشورهای اروپایی داشت، پارهای از قضاوتهایش درمورد جوامع غربی تغییر میکرد و دیدگاهش در مورد مقولاتی مثل دموکراسی و نظریه حکومت دستخوش تغییر میشد.
انتهای پیام