گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: وقتی که واقعه ی بچه محله امام رضا، قاسم رضایی را شنیدم، یاد این جمله آرتور کاستلر ..». به راستی مانده بودم این که حکایت می گردد، حقیقت بود یا یک دروغ محض؟ به راستی مانده بودم این که حکایت می گردد، حقیقت بود یا یک دروغ […]

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زهرا بختیاری: وقتی که واقعه ی بچه محله امام رضا، قاسم رضایی را شنیدم، یاد این جمله آرتور کاستلر ..». به راستی مانده بودم این که حکایت می گردد، حقیقت بود یا یک دروغ محض؟

به راستی مانده بودم این که حکایت می گردد، حقیقت بود یا یک دروغ محض؟قاسمِ دهه ۶۰ در قله  جوانی برای دفاع  از کشورش به میدان جنگ شتافت و در همان معرکه بر اثر خیز گرفتگی مبتلا به عارضه ها اعصاب و روان گردید. جوان رعنای مشهدی، سه دهه بعد،  به سبب مشکلات متاثر از همان مجروحیت تعادل ذهنی اش را از دست داده و در رخدادی ناپدید می گردد. با پیگیری های خانواده بعد از مدتی خبری از او به دست می آید که زیادتر به حالت طنز شباهت دارد؛ مامورین نیروی انتظامی قاسم را دستگیر کرده و سپس به خاطر شباهت چهره اش به اتباع افغانستان، از شهر قم به زابل فرستاده و از آنجا از کشور اخراجش کرده و راهی افغانستانش کرده اند.


قاسم رضایی در دوران جوانی


صفحه شناسنامه قاسم رضایی


کارت اعزام به جبهه قاسم رضایی

 

قاسم از کشور خود غریبانه اخراج می گردد اما به کدامین گناه؟

این زخم خورده میادین جهاد و شهادت، یکه و بی کس، مریض و آواره ی غربت، بعد از مدتی در یک روستای بد آب و هوای افغانستان واقع در ولایت نیمروز به علت گرسنگی و سرما  جان می دهد و پیکرش در میان  ۵۰ قبر مجهول الهویه دفن می گردد، امروز حتی مشخص نیست کدام مزار مربوط به اوست!

این ماجرا  به داستانی سینمایی و تخیلی زیادتر می ماند تا حقیقتی دردناک؛  در ابتدا تصور می کنی یکی از ده ها مورد خبرِ منتشر گردیده به  اشتباه است و یا شاید شایعه ای که پیاز داغش را فراوان کرده اند. چگونه امکان دارد به همین راحتی فردی را به علت شباهتش با مهاجرانِ افغانستانی، بدون هیچ تفحص و کنکاشی از سرزمینش اخراج کنند، درحالی که هنگام بازداشت،  نه اوراق هویتی بهمراه داشته و نه تعادل روحی و ذهنی درستی؟

مگر شدنی است که چنین نا عدالتی آشکاری، یک سال پیش در این دیار، درست کنار گوشمان واقع شده باشد و کسی آخ هم نگوید؟ در بدو امر، خود را توجیه می کردیم که لابد در پس این داستان اعصاب خرد کن،  چگونه امکان دارد به همین راحتی فردی را به علت شباهتش با مهاجرانِ افغانستانی، بدون هیچ تفحص و کنکاشی از سرزمینش اخراج کنند، درحالی که هنگام بازداشت،  نه اوراق هویتی بهمراه داشته و نه تعادل روحی و ذهنی درستی؟،  ماجرایی است که به ملاحظاتی مغفول مانده و الا به چه سبب باید چنین فضاحتی را باور کرد. .. اما عکس العمل افکار عمومی و اتفاقات  بعدی تنها بر ابعاد شرمساری اضافه می کند.

یکی تکذیب می کند، یکی شانه تهی می کند، یکی می گوید ما پیگیری کردیم، یکی یارانه ای را که قطع بوده وصل می کند، دیگری با خدم و حشم به خانه محقر قاسم، لشکر می کشد و آن دیگری با دوربینش خانواده را ملامت می کند که به چه سبب از اول به ما نگفتید؟

اما ای دریغ! به قول شکسپیر «بزرگی راستین در آن نیست که مرد جز به یک داعیه بزرگ به جنبش درنیاید لکن آنجا که پای شرف در میان است در پرکاهی » 

نفیر بوق و کرنای »  رسانه، موجب گردید حضرات مسئولین حس خطر کرده و لب به سخن باز کنند. البته نه سخن حساب که مشتی رطب و یابس بی شرمانه، حال آن که توقع می رفت با انتشار خبر توسط همسر این جانباز که تنها درخواستش برگرداندن پیکر شوهرش پس از ان مرگ غریبانه است، رجالِ غیور، اگر از شرم و این نا عدالتی معذرت خواهی نمی کنند لااقل ساکت باشند و با اظهارت بی سر و ته ، زیادتر از این دل خانواده ای را که یک سال تمام  دستش به هیچ کجا بند نبوده نرنجانند!

البته نه سخن حساب که مشتی رطب و برای مستندسازی زیادتر دعاوی و کند و کاو جزئیات داستان، طی سفری به مشهدالرضا، ملاقاتی نیز با  همسرِ قاسم داشتم. فاطمه خانم و اهل خانه شان همگی به صمیمیت نشستند و از یک سال سرگردانی و دلتنگی و بی مروتی اظهار کردند اما آنچه زیادتر از هر چیز، دریای چشمانشان را به طوفان می کشید،  نحوه مرگ عزیزشان بود.  

      ابهامات اصلی  ذهنم را در مورد اصلِ ماجرا پرسیدم و آنان به گرمی جواب دادند. از فاطمه خواستم  احوالات  همسرش را زیادتر بازگو کند و او قبل از باز کردن از فاطمه خواستم  احوالات  همسرش را زیادتر بازگو کند و او قبل از سفره دلش، قول گرفت قسمتی از این گفت وگو ها هرگز منتشر نشود. دوست نداشت برخی حوادث و مشکلات متاثر از عارضه ها جانبازی اعصاب و روان همسرش رخ داده رسانه ای گردد. مشکلاتی که حتی در دورترین افق های ذهنی ما عافیت نشینان ما نیز بنا به قولی که دادیم، تنها به بیان قسمتی از حقایق اکتفا کردیم…

««یک بار همسرم ما را در خانه حبس کرد و قصد داشت بهمراه خانه آتش مان بزند. من تنها کاری که توانستم انجام بدهم این بود پسر بزرگم را از یک پنجره کوچک به بیرون بفرستم تا برود به عمویش اطلاع دهد.» 

اشک در چشمانش می نشیند و می گوید: «» «قاسم بدون اینکه بخواهد در خانه اذیت می کرد، گاهی با سنگ در پی مردم محل می افتاد.  آنها هم می دانستند که وضعیتش چگونه است، مراعات می کردند. برای همین کارها بود که یک سری قرص می خورد تا بتواند منحصرا بخوابد؛ قرص هایی که حتی یک فیل را می توانست از پا دربیاورد. وقتی این قرص ها را می خورد بدنش کرخت می گردید و مثل یک تکه گوشت می افتاد. قاسم در خوب ترین حالتش گوشه ای از خانه می نشست و با خودش گفت وگو می کرد.» 

فاطمه خانم می گوید: «» «او حتی سالها بود که دیگر شرایط کار کردن هم نداشت. مدتی در شهرداری کارگری کرد اما آنقدر رفتارش نامتعادل بود که دیگر نتوانست برود و آنان هم اخراجش کردند اما من رفتم آنقدر گریه و زاری کردم و اظهار کردم او دست خودش نیست، جانباز است تا آنان پذیرفتند برایش بیمه از کار افتادگی رد کنند.

  همان زمان ها بود که به فکر افتادم پرونده اش را در بنیاد شهید تکمیل کنم. هرچند خودش راضی نبود و اظهار می کرد من برای خدا مبارزه کردم. مکررا و مکررا به بنیاد رفتم تا توانستم ۵ درصد ۵ درصد مدارکش را تکمیل کنم و اکنون بنیاد هم حقوقی به عنوان یک جانباز ۲۵ درصد اعصاب و روان برایش واریز می کرد.» 

 از فاطمه خانم پرسیدم  زمانی که  همسرت ناپدید گردید به بنیاد شهید نرفتی؟! 

جواب می دهد: «چرا همان ابتدا رفتم اما به من اظهار کردند متاسفانه از ما کاری ساخته نیست! » 

»پس از انتشار گفت و گو همسر قاسم در خبرگزاری فارس،  ارتباطات عمومی بنیاد شهید اطلاعیه ای صادر نمود مبنی بر اینکه بنیاد از همان لحظه های اول که متوجه مبحث گردید پیگیری های خود را شروع نمود. به شخصه با جناب ملکی رییس بنیاد شهید منطقه ۲ مشهد ارتباط برقرار کردم.  یعنی همان حوزه ای که پرونده جانباز قاسم در آن جا بایگانی شده. 

از جنابشان پرسیدم بنابر بیانیه بنیاد، منظورتان از پیگیری چیست؟ و این پیگیری ها در این یکسال به چه نتایجی فرا دست یافته است؟

جواب حضرتشان خواندنی است: «من جزء نخستین کسانی بودم که خانواده به من مراجعه کرد و من آنان را راهنمایی کردم و به آنان اظهار کردم برای پیدا گردیدن گمشده تان به جایگاه ها پزشکی قانونی و پلیس و بیمارستانها اطلاع دهید!» 

یاد آن شعر نمکین افتادم که : «از کمالات شیخ ما چه عجب! مشت را باز کرد و اظهار کرد یه وجب!»

   پرسیدم: خب بعدش چه؟  جواب داد: «آنها دیگر هرگز به ما مراجعه نکردند و ما فکر کردیم که مبحث حل شده وگرنه اگر اطلاع  داشتیم قطعا کارهای موثرتری انجام می دادیم.»

از فاطمه خانم پرسیدم: به چه سبب دوباره به بنیاد نرفتی تا با پشتیبانی آنان زودتر و خوب تر به نتیجه برسی؟

می گوید: « هر بار از این اتاق به آن اتاق می فرستادنم و هر بار یک آدم جدید از من قصد داشت ماجرا را تشریح کنم و آخر هم اظهار می کرد از ما کاری ساخته نیست. » «بله! چند روز قبل که خبر منتشز شد از بنیاد شهید آمدند منزل ما و قول پیگیری دادند.» 

او در جواب این سؤال که طی یک سال گذشته آیا هیچگاه بنیاد سراغی از شما گرفت برای پیگیری؟

جواب داد: « البته بنیاد شهید مشهد چندین بار گلایه کرد که به چه سبب این مبحث را در رسانه ها مطرح کردید؟»  بودیم که به گمشدگان مربوط بود. البته بنیاد شهید مشهد چندین بار گلایه کرد که به چه سبب این مبحث را در رسانه ها مطرح کردید؟»

پرسیدم: چه گردید که این مبحث بر سر زبان ها افتاد؟

می گوید: « ما در فضای مجازی، عضو گروهی  خانمی مرا به خبرنگار نشریه شهروند معرفی کرد و اظهار کرد شاید از این طریق بتوانی به دستاوردی برسی. »نکته تمجید برانگیز!! ماجرا اینجاست که ارتباطات عمومی بنیاد شهید مرکز تنها بعد از رسانه ای شدن جریان اعلام نمود: «بنیاد شهید و امور ایثارگران از نخستین ساعات اطلاع از این واقعه دردناک، به پیگیری مبحث پرداخته و درخواست برگشت پیکر وی را از طریق وزارت امور خارجه دنبال کرده است و کارهای لازم در این زمینه ادامه دارد ضمن اینکه مبحث در دستور کار معاونت تعاون و امور اجتماعی بنیاد قرار دارد از مراجع مربوطه مثل دادستانی محترم توقع دارد شکایت خانواده این جانباز از اشخاص و یا مرجع هایی که زمینه جابه جایی وی به کشور افغانستان را فراهم کردند با سرعت و جدیت به درنهایت برساند.»  

»جناب ملکی (رییس بنیاد شهید منطقه۲ مشهد) با رسانه هایی من جمله ایلنا، روزنامه خراسان و .»

جا دارد از بنیاد شهید سؤال گردد مرادشان از نخستین ساعت ماجرا، یک سال پیش است یا همان چند روز بعد از طرح مبحث در رسانه ها؟

در رابطه با همین مبحث اظهار کرد کرده و گفته اند: «دادگاه  با وجود اعلام خانواده این جانباز مبنی بر جانبازی اعصاب و روان وی، به سبب نداشتن مدرک هویتی برای ارزیابی زیادتر به کلانتری ارجاع داد… در رابطه با همین مبحث اظهار کرد وگو به گفته نیروهای انتظامی، این جانباز درخصوص ایرانی بودن خود هیچ گونه صحبتی، نه در زمان بازداشت، نه در کلانتری و نه در دادسرا نگفته است!»و دیگر این که سر انجام پیگیری پرونده یک ایثارگر، در چه حالتی به بنیاد شهید مربوط می گردد؟ تنها وقتی که مشکلات به رسانه ها درز پیدا کرد؟ بینی و بین الله، اگر در طول یکسال گذشته، این مبحث به بنیاد شهید رابطه ای نداشته، به چه سبب بعد از رسانه ای شدن مبحث و آن هم همراه با چندین مرتبه گله گذاری از انتشار آن، اساسی ها ناگهان با جدیت خود را به خانه قاسم رضایی رسانده و در اطلاعیه ای اعلام می نمایند از ساعت اولیه پیگیری را شروع کردیم؟ حضرات اگر وجدانا در این یکسال (یعنی بعد از نخستین ساعت این اتفاق) کوچکترین پیگیر فرموده اند، با بیان سوابق و مستندات آن، نتایجش را هم آشکار نمایند. به گفته نیروهای انتظامی، این جانباز درخصوص ایرانی بودن خود هیچ گونه صحبتی، نه در زمان بازداشت، نه در کلانتری و نه در دادسرا نگفته است!»

به راستی شخصی که در همان نگاه اول، مشخص می گردید که حالتی متعادل ندارد (به سبب مشکلات جدی اعصاب و روان)  چگونه باید ثابت نماید که ایرانی و جانباز است؟ و آیا وجنات ظاهری وی خود دلیلی مبنی بر غیر عادی بودن حالتش نمی دهد؟

 «خانواده شهید از کلانتری و مامورانی که در شهر قم اقدام به بازداشت این شخص کرده بودند، شکایت کرده اند. 

حضرت «ملکی» در جایی دیگر و در اظهار کرد و گو با خبرگزاری ایلنا گفته است: 

«  و در دادگاه ماموری که این جانباز را بازداشت کرده بود، اشاره کرده است که جانباز بوده، افغانی است و هویت ایرانی ندارد و فرمی نیز در این مورد پر کرده است.  و در دادگاه ماموری که این جانباز را بازداشت کرده بود، اشاره کرده است که جانباز اظهار کرده مامور نیروی انتظامی نیز در دفاع از خود عنوان کرده بود، وقتی فردی بازداشت می گردد، وظیفه نیروی انتظامی است که در صورت عدم عرضه مدرک از سوی فرد، آن را به اداره اتباع تحویل دهد و ما نیز همین اقدام را انجام دادیم. »وی با اشاره به مورد ها همانند با واقعه ی جانباز رضایی اظهار کرد: «ما مورد ها مانندی در گذشته داشتیم که افرادی توسط نیروی انتظامی بازداشت شده بودند، اما بعد از ارتباط با ما یا خانواده مدارکشان به نیروی انتظامی تحویل داده می گردید و این اشخاص آزاد می گردیدند.»

 اگر این شخص همانجا به نیروی انتظامی اظهار می کرد که ایرانی بوده و از نیروی انتظامی به ما اطلاع می دادند قطعا با عرضه کد ملی و مدارک شناسایی این مشکلات ایجاد نمی گردید، اما متاسفانه علی الظاهر در آن موقع این شخص دچار فراموشی شده و خودش را افغانی معرفی کرده بود. »جناب ملکی در همه اظهار کرد و گوهایش به این نکته اشاره می کند که قاسم خودش گفته ایرانی نیست و اگر اظهار می کرد چنین و چنان می گردید.»

کاش این امکان وجود داشت که جناب ملکی دست کم برای یکبار هم شده تجربه مواجهه با فردی را که تعادل روحی ندارد پیدا نماید تا به درکی دقیق از  اشخاص دارای چنین شرایطی به دست بیاورد. مبحث به نحو مصیبت باری آسان و روشن است؛ قاسم اگر می توانست بگوید ایرانی است، اظهار می کرد، اگر می توانست بگوید  جانباز است اظهار می کرد، اگر می توانست اسم و نشانی از خانواده اش بده، می داد. جناب ملکی! قاسم اگر حالش مساعد بود، هیچ کدام از این اتفاقات اتفاق نمی افتاد و زحمتی بر زحمات طاقت فرسای شما اضافه نمی کرد.   و من چنین سوژه ای را تکذیب می کنم، چون  چندین فیلتر وجود دارد و وقتی که همکاران ما طبق وظیفه قانونی خود، اتباع غیرمجاز را بازداشت می کنند، کارشناسان ما مبحث را ارزیابی می کنند و وضع آنان را کاملاً مشخص می نمایند. 

از قضا سردار رحیمی رییس پلیس تهران در اظهار کرد وگو با خبرنگاران از اساس این مبحث را تکذیب نمود و اظهار کرد: «در تهران چنین سوژه ای اتفاق نیافتاده پس از ان هم این اشخاص تحویل اردوگاه اتباع داده می گردند و در آنجا هم با حضور نمایندگان استانداری، انگشت نگاری از این اشخاص انجام می گردد. در این فاز نیز ارزیابی های کاملی انجام می گردد و از اشخاص سؤال و جواب می گردد و به همین علت اصلاً واقع شدن چنین اشتباهی امکان پذیر نیست. » آن بخش از سخنان سردار در مورد عدم واقع شدن چنین سانحه ای در تهران درست است اما این که «اصلاً واقع شدن چنین اشتباهی امکان پذیر نیست» ناظر بر چیست، در حالی که این مصیبت در شهر قم پیش آمده است.»

دادگاه حکم صادر نموده بدون اینکه توجهی بر عدم تعادل روحی قاسم رضایی کرده باشد

  و از همه مهمتر، اکنون که صحت این قصور و مصیبت تایید و آشکار شده شده «وقوع چنین اشتباهی امکان پذیر است!» به چه سبب هیچ کدام از مسئولین نیروی انتظامی  توضیحی در این مورد نمی دهند؟ فرایند مشخصی در رابطه با بازداشت اتباع غیر قانونی و بدون مدرک افغانستانی داریم. و از همه مهمتر، اکنون که صحت این قصور و مصیبت تایید و آشکار شده شده «وقوع چنین اشتباهی امکان پذیر است!» به چه سبب هیچ کدام از مسئولین نیروی انتظامی  توضیحی در این مورد نمی دهند؟ 

 نیروی انتظامی که به گفته سردار رحیمی به سبب پروسه محکمِ حاکم، مبنی بر رد مرز اتباع من جمله انگشت نگاری، واقع شدن چنین اشتباهی را  امکان پذیر نمی داند، به چه سبب توضیح نمی دهد که  چگونه قاسم رضایی را رد مرز نموده است، (در حالی که حتی اگر حالت غیر عادی وی را نادیده بگیریم) او به چه حکمی رد مرز شده است؟ 

اما محمدی فر دبیرکل اتباع بیگانه که سر انجام، رد مرز قاسم، توسط اشخاص زیرمجموعه او  انجام شده، با توصیف مراحل رد مرز شدن یک تبعه بیگانه غیرمجاز می گوید: 

به این نحو است که پلیس افرادی را که دستگیر می کند به عنوان تبعه غیر قانونی و بدون مدرک قانونی بعد از ارزیابی های اولیه که انجام می دهد برای طرد از کشور تحویل اردوگاه ها می دهد که این اردوگاه ها زیر نظر استانداری و اداره کل اتباع است. در اردوگاه از این کسانی که پلیس معرفی کرده عکس تهیه می گردد و دوباره مشخصات وی را در سیستم مربوط به اتباع غیر قانونی وارد می کند.

اگر فردی باشد از اتباع بازداشت شده که در اردوگاه اعلام نماید من مدرک دارم و الان مدرک همراهم نیست او از این اشخاص جدا می گردد تا سازگاری گردد و مدرک عرضه دهد. اگر مدرک عرضه داد از طرد معاف می گردد. اما بقیه اشخاص که اطلاعات هویتی شان ثبت شده و از طرف پلیس معرفی گردیدند از کشور طرد می گردند. این روال طرد اشخاص بیگانه است. ما به سخنان خود فرد و عدم اعتراض به اینکه افغانستانی نیست و ارزیابی پلیس استناد کردیم و او رد مرز گردید.

 اما محمدی فر در رابطه با  رد مرز قاسم می گوید:  و باز آنچه بسیار جالب توجه بوده توجه نکردن اداره اتباع و نیروی انتظامی مبنی بر عدم تعادل روحی این شخص است. 

اداره اتباع که وظیفه ذاتی اش بعد از تحویل فرد به اردوگاه، این است که به طور تخصصی متهمین را در قرنطینه حفظ و مجوز اقامت و هویت و مشخصات آنان را با اطلاعات در اختیار ارزیابی نمایند و سر انجام آزاد یا رد مرز کنند، حال باید متذکر گردید که به چه سبب اداره اتباع با وجود چنین رسالتی به وظیفه خود عمل نکرده و در این مورد چه چه نقشی داشته است؟

جناب محمدی فر گفته است: اعتقاد دارم اداره اتباع اصلا و ابدا مقصر نیست لکن بر طبق شنیده های من خانواده دیر اقدام کردند به پلیس و اعلام نمودند این جانباز گم شده است چون که اگر آنان زودتر خبر می دادند سیستم اعلام مفقودی نیروی انتظامی قادر بود وی را زودتر ردیابی کرده و از این واقعه جلوگیری می کرد!»


سندی که نشان می دهد خانواده سریعا بعد از مفقود گردیدن قاسم رضایی به نیروی انتظامی اطلاع می دهد

 

حضرات آقایان طوری برخورد می نمایند که گویی با یک آدم سالم و متعارف طرف بوده اند. از طرف دیگر نیروی انتظامی هم در دادگاهی، دو مامور متخلف را از بابت قصوری که مرتکب شده اند، تبرئه کرده و حکم منع تعقیبشان را صادر نموده و دو مرتبه هم دریغ از یک مقام نیروی انتظامی که وارد گود گردد و در مورد این واقعه توضیحی عرضه دهد.  و حال بعد از رسانه ای شدن ماجرا و یک سال بی محلی نهایت تحرک مسئولین انداختن توپ در زمین یکدیگر است آن هم با نامه نگاری هایی که خود خانواده مسئول بردن و آوردنش گردیدند. 

این میان کدام دیوار کوتاه تر از  دیوار خانواده رضایی برای آوار کردن تقصیرها وجود دارد؟

در ادامه ذکر این نکته ضروری است که با وجود پیگیری های خبرگزاری فارس هیچ مقامی از نیروی انتظامی تا به این لحظه پاسخگوی پرسش ها خبرنگار در مورد این مساله نشد! 

 . 

انتهای پیام/ب