گروه جهاد و مقاومت مشرق – خانواده «محمود» بعد از ولادت او به درخواست مادر از تهران به شهر قم کوچ کردند. از آن جا که پدر مادرش، روحانی و واعظی وارسته بود، مادر علم را از پدرش آموخته بود که در تعلیم و تربیت محمود آن را به کار برد. گفته می گردد، مادر […]

گروه جهاد و مقاومت مشرق – خانواده «محمود» بعد از ولادت او به درخواست مادر از تهران به شهر قم کوچ کردند. از آن جا که پدر مادرش، روحانی و واعظی وارسته بود، مادر علم را از پدرش آموخته بود که در تعلیم و تربیت محمود آن را به کار برد.

گفته می گردد، مادر محمود بدون وضو به وی شیر نمی داد؛ حتی در سرمای زمستان با آب یخ وضو می گرفت تا به فرزندش شیر بدهد. پدر محمود نیز مواظب بود تا لقمه حرام شبهه دار به خانه نیاورد؛ در نتیجه محمود در یک خانواده مذهبی، با ایمان و با اخلاص رشد و پرورش یافت.

او بعد از آغاز جنگ عراق بر علیه ایران از قافله عقب نماند و برای دفاع از میهن راهی جبهه های حق بر علیه باطل شد و درنهایت در ۸ آذرماه ۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل شد.

در ادامه فرازهایی از زندگی شهید «محمود سلطان زاده» را مطالعه می کنید:

بعد از دوران راهنمایی با تمایل پدر و مادرش در امتحان طلبگی مدرسه حقانی شرکت نمود و قبول شد. محمود همیشه مورد توجه شهید آیت الله قدوسی ریاست وقت مدرسه حقانی بود. وی هر بار که پدر محمود را می دید، نگهدارى و توجه خاص نسبت به وی را یادآوری می کرد و اظهار می کرد: «محمود، آینده ای روشن دارد».

محمود هیچگاه از شهریه و قسمت امام (ره) برای مخارج تحصیلش استفاده نکرد. پدرش پیشنهاد داد که منحصرا برای خرید کتاب های درسی از شهریه استفاده کند؛ اما مخالفت کرد و اظهار کرد: «اگر می خواهید از شهریه استفاده کنم، از خانه می روم.»

از نهضت تا اوج انقلاب

»محمود با تعلیم و تربیت در محیط انقلابی مدرسه حقانی که مدیرش شاگرد و دلباخته امام خمینی(ره) بود، با نهضت الهی امام راحل آشنا شد. او در قیام خونین مردم شهر قم شرکت نمود. در سال ۵۷ بازداشت شد و شکنجه های جسمی و روحی بسیاری را تحمل کرد. بعد از آزادی، فعال تر و مصمم تر از قبل به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام راحل دنبال کرد.

او بعد از چند ماه فعالیت دو مرتبه بازداشت شد و به زندان افتاد. این بار با توجه به اندکی سن و سال، با تضمین پدرش آزاد شد. محمود به دنبال جلوگیری از ورود امام به کشور، تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه تهران و درگیری مردم با گارد رژیم پهلوی، با کمک دوستان انقلابی اش بمب دست سازی از شهر قم به تهران آورد تا در درگیری با گارد پادشاه به طرف آنان پرت کند. او موقع پرت آن متوجه می گردد که مردم در مقابلش قرار گرفته اند و بمب هم آماده منفجر شدن هست؛ بنابراین آن را با بدنش می پوشاند و بمب منفجر می‎ گردد. به دنبال منفجر شدن بمب او از ناحیه ۲ دست و شکم بشدت عارضه می بیند و در بیمارستان فیروزگر بستری می گردد.

دکتر جراح به پدر محمود می گوید: وقتی سبب جراحت پسرت را متوجه شدم که چه طور خودش را فدای مردم کرده، اظهار کردم قطعا حقیقتی وجود دارد که جوان ها این طور با اعتقاد و عزم به استقبال فوت می روند.

آغاز جنگ تحمیلی

درحالی که محمود هنوز سلامتی کامل را به دست نیاورده بود و سینه زخمی، ریه عفونی و دست معلولش کار و علم آموزی را برای او سخت کرده بودند و مداوا هم دیگر اثری بر بهبودی اش نداشت، مدام خون بالا می آورد؛ اما درس ها حوزه را در مقطع توصیف لمعه و اصول فقه دنبال کرد.

محمود با آغاز جنگ، برای گذراندن دوره تعلیم نظامی و اعزام به جبهه داوطلب شد. با حال و روزی که داشت، نتوانست دوره آموزشی را نهایی کند. به شهر قم بازگشت و مشغول درس خواندن شد. محمود هیچگاه ناامید نشد و مجال را از دست نداد. در تمام مدت، با انتظار برای حضور در جبهه، به تبلیغ و هدایت مردم و ایجاد داعیه در جوانان و دوستان طلبه اش برای حضور در جبهه و دفاع از اسلام می پرداخت. او برای رسیدن به هدفش، کوشش بیشتری برای مداوا کرد و در نهایت توانست دوره آموزشی را با موفقیت سپری کند. محمود به عنوان مبلغ به جبهه اعزام شد.

او در ماه محرم برای تبلیغ به روستای «تله زنگ» از توابع اندیشمک اعزام شد. هنگام بازگشت، حالش وخیم می گردد و وی را در بیمارستان نکویی شهر قم بستری می کنند. پزشکان موقع جراحی متوجه می گردند که قسمتی از روده اش سیاه شده هست. بعد از عمل و چند روز استراحت، او دو مرتبه به تله زنگ بر می گردد. آن زمان هرچه خانواده اش اصرار می کنند که به علت مساعد نبودن حالش و ناتوانی، به جبهه برنگردد، قبول نمی کند.

وقتی در راه آهن با دوستش عباس مواجه می گردد. یک جمله در گوش او می گوید که نشان از عزم و عزم اش در پیمودن این راه داشت: «عباس! چه شهید شوی، چه زخمی و چه سالم بمانی، همه اش سعادت هست.»

»محمود در آغاز عملیات طریق القدس در غرب سوسنگرد و منطقه عمومی بستان، کلاشی در دست داشت. او هنگام پیشروی، از جانب تیربارچی دشمن به رگبار بسته شد. یک تیر به پیشانی اش، یک تیر به سر و گردن و یک تیر هم به قلبش اصابت کرد. او موقع بازگشتن به عقب، بر اثر جراحت و خون ریزی شهید شد.