به گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حاج اسدالله صفا از دوستان قدیمی شهید حاج مهدی عراقی هست که از طریق او با جمعیت فدائیان اسلام و شهید سیدمجتبی نواب صفوی ارتباط یافت. حاصل این صمیمیتِ ده‌ها ساله، انبوهی از خاطرات مشترک از دوران نهضت ملی و انقلاب اسلامی […]

به گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حاج اسدالله صفا از دوستان قدیمی شهید حاج مهدی عراقی هست که از طریق او با جمعیت فدائیان اسلام و شهید سیدمجتبی نواب صفوی ارتباط یافت. حاصل این صمیمیتِ ده‌ها ساله، انبوهی از خاطرات مشترک از دوران نهضت ملی و انقلاب اسلامی هست که شمه‌ای از آن، در گفت‌وشنود پیش روی آمده هست.

جنابعالی از چه دوره‌ای و چه طور با شهیدحاج مهدی عراقی آشنا شدید؟
خانه پدر زنده یاد حاج مهدی عراقی، زیر عبور قلی در پاچنار بود. بدین ترتیب از دوران مدرسه با هم آشنا بودیم. 
شما از طریق شهید عراقی با فدائیان اسلام آشنا شدید؟ 
  بله، حاج مهدی خیلی پیش از من با آن‌ها آشنا بود. یک شب به من اظهار کرد: با هم به هیئتی برویم… و در آنجا بود که برای نخستین بار با شهید نواب صفوی، شهیدخلیل طهماسبی، شهید عبدالحسین واحدی و بزرگان فدائیان اسلام آشنا گردیدم و از آن به بعد، پایم به جلساتشان و بعد هم به خانه زنده یاد آیت‌الله کاشانی باز گردید تا زمانی که وی را به لبنان تبعید کردند. در سال ۱۳۵۱ هم که همراه زنده یاد عراقی در زندان قصر، در خدمت شهید نواب صفوی بودیم.

در واقعه ی تحصن؟
بله، زنده یاد نواب با آن جثه لاغر، چند روزی اعتصاب غذا کرد و تقریباً به حالت بیهوشی افتاد و از بهداری زندان آمدند و به وی سرم زدند. بعد آقای شمس ابهری از جانب آیت‌الله کاشانی آمد و پیغام آورد که «شما اعتصاب غذایت را بشکن و من قول می‌دهم رفقای شما را از زندان بیرون بیاورم». زنده یاد نواب اندکی شیر خورد و حالش خوب تر گردید.

آیا زندانی‌ها را آزاد کردند؟
یک عده را جلوی روی شمس ابهری از زندان بیرون کردند، ولی حاج مهدی، من، آسید مهدی یوسفیان، علی احرار و زنده یاد میردامادی (پیشنماز مسجد ابوذر) را به گناه اینکه از بیرون تحریک شده‌ایم که تحصن کنیم، نگه داشتند.

در نهایت چقدر در زندان ماندید؟
پس از این جریان، ما را در دادگستری محاکمه و در زندان قصر زندانی کردند که مدت بسیاری در آنجا با حاج مهدی بودیم. هنوز کارت کوچکی را که آن روز‌ها حاج مهدی برایم نوشته بود دارم که روی آن نوشته بود، «هو العزیز. تنها نصیحت بنده به برادر عزیزم آقای صفا این هست که تا خدا به تو عمر می‌دهد، امر به سرشناس و نهی از منکر را فراموش نکنی!»

تنها نصیحت بنده به برادر عزیزم آقای صفا این هست که تا خدا به تو عمر می‌دهد، امر به سرشناس و نهی از منکر را فراموش نکنی!» اشاره کردید از طریق شهید عراقی با فدائیان اسلام آشنا شدید. وی در این تشکل چه وظیفه ای داشت؟ 
وی در این تشکل چه وظیفه ای داشت؟  حاج مهدی دست راست شهید نواب بود و در جلساتی که پنج شش نفری جمع می‌شدند تا برنامه‌ریزی کنند، قطعاً حاج مهدی یک پای جلسه بود. ما ۱۵-۱۰ نفری در اطراف شهید نواب بودیم که دائماً هم با مأمورین رژیم درگیر می‌شدیم. حاج مهدی، محرم اسرار نشست های خصوصی فدائیان اسلام بود و افرادی را که قرار بود عملیات کنند، تعلیم می‌داد. پس از شهادت زنده یاد نواب، هم من و آسید هاشم حسینی را خواست و اظهار کرد: بیایید کار‌های شهید نواب را خودمان انجام بدهیم. آسید هاشم اظهار کرد: من دیگر تمایل ندارم در این‌جور کار‌ها باشم. یک شب هم که به خانه حاج مهدی رفتم، نگاه کردم محمد بخارایی و شهید هرندی و شهید امانی آنجا می باشند و حاج مهدی دارد با آن‌ها کار می‌کند. شهید بخارایی در حقیقت دست‌پرورده حاج مهدی بود.

هنگام تبعید آیت‌الله کاشانی به قلعه فلک‌الافلاک، فدائیان اسلام در بیت آیت‌الله‌العظمی بروجردی تحصن کردند. شما و شهید عراقی هم در آن تحصن شرکت داشتید. ماجرا از چه قرار بود؟ 
ماجرا از چه قرار بود؟  سر قضیه تبعید آقای کاشانی من و حاج مهدی و چند تن از رفقا، یک اتوبوس پر رفتیم شهر قم و در منزل آیت‌الله بروجردی تحصن کردیم تا وی در این باره اقدامی کنند. در نهایت آقای بروجردی اظهار کردند: یکی دو نفرتان بیایید نگاه کنم سخن حساب شما چیست؟ حاج مهدی و یکی دو نفر از رفقا رفتند پیش آقای بروجردی و اظهار کردند: آقای کاشانی را تبعید کرده‌اند و صدا هم از کسی درنمی‌آید. آقای بروجردی خوب که به حرف‌های آن‌ها گوش دادند، اظهار کردند: «فرزندان عزیزم! مرا برای روز مبادایتان نگه دارید، آقای کاشانی هم به‌زودی مرخص می‌شوند، اکنون هم بلند شوید بروید و دست از تحصن بردارید». بعد‌ها که مأمورین رژیم آیت‌الله کاشانی را زندانی کردند و سپهبد آزموده برای وی دادگاه نظامی تشکیل داد و وی را به گناه دادن اسلحه به فدائیان اسلام برای ترور رزم‌آرا محکوم کرد، تازه متوجه گردیدیم منظور آیت‌الله بروجردی چه بوده هست. رژیم عزمش را جزم کرده بود به هر نحو ممکن آیت‌الله کاشانی را از سر راه بردارد. در این برهه پرخطر بود که آیت‌الله بروجردی وارد میدان گردیدند و به خبرنگاران کیهان و اطلاعات اظهار کردند: «بنویسید آیت‌الله‌کاشانی مجتهد می باشند و هر امری که بکنند، برای پیروانشان قابل اجراست.» » با این سخن، دادستان ارتش و دربار عقب‌نشینی کردند و سر جایشان نشستند و ما تازه متوجه گردیدیم این مرد بزرگ در آن روزی که به ما اظهار کرد: مرا برای روز هرگز نگه دارید، منظورش چه بود.

فدائیان اسلام علاوه بر رویکرد‌های سلبی، رویکرد‌های ایجابی و فرهنگی هم داشتند. شما و شهید عراقی در این خصوص، چه فعالیت‌هایی داشتید؟
شما و شهید عراقی در این خصوص، چه فعالیت‌هایی داشتید؟ شهید نواب در دوران خفقان سنگین رژیم پادشاه جزوه‌ای به نام حکومت اسلامی را با دستخط خودش درج کرد و در انتهاء خطاب به پادشاه اضافه کرد: «خاندان پهلوی بدانند که در یک شب تاریک یا یک روز روشن همه‌تان را به فهم واصل خواهیم کرد!» بعد دادیم این کتاب را در نسخه‌های مکرر چاپ کردند تا آن را پخش کنیم. من و آقا مهدی دوچرخه داشتیم و تصمیم گرفتیم این کتاب‌ها را به هر شکل ممکنی به آدرس امرای ارتش و وکیلان مجلس برسانیم.

نظر شهید عراقی درباره آیت‌الله کاشانی چه بود؟ آیا با وی رابطه‌ای داشت؟ 
ما آن روز‌ها در سطحی نبودیم که بخواهیم با آیت‌الله کاشانی رابطه مستقیم دارا باشیم. در حقیقت مطیع زنده یاد نواب بودیم و هر چه را که او می‌گفت: اطاعت می‌کردیم. اشخاص نزدیک به آقای کاشانی سید حسین امامی، علی احرار، رضا قدوسی، آمیرزا ابوالقاسم گازری، سید هاشم حسینی و امثال او بودند. من و حاج مهدی و دیگران، در حقیقت به این‌ها چسبیده بودیم. اگر آقای کاشانی می‌خواستند برنامه‌ای بریزند، نظر آن‌ها را می‌پرسیدند.

شما در جریان مصاحبه‌ای که شهید نواب انجام داد و طی آن به آیت‌الله کاشانی اعتراض کرد، بودید؟
بله، پیش از اینکه زنده یاد نواب را دستگیر کنند، از مجله تهران مصور ارتباط برقرار کردند که می‌خواهیم با آقای نواب گفت و گو کنیم. قرار بود خبرنگاری به دولاب بیاید و با آقای نواب گفت و گو کند. ما چشم آن خبرنگار را بستیم و با ماشین جیپ آقای قدوسی همراه با حاج مهدی و چند نفر از رفقا چند بار وی را در بیابان‌ها گرداندیم تا مسیر را تشخیص ندهد و بعد وی را به منزل شاطر رجب در دولاب بردیم. در آنجا زنده یاد نواب به خبرنگار اظهار کرد: من آقای کاشانی و دکتر مصدق را به محاکمه اخلاقی فرا می‌خوانم! بعد هم سخن بسیار تندی زد و اظهار کرد: «اگر کسی به فاحشه‌های پاریس خدمتی کند، از او تشکر می‌کنند، ولی فدائیان اسلام برای به ثمر رسیدن نهضت ملی خدمات بزرگی کردند و هیچ کسی از آن‌ها قدردانی نکرد! شرط ما این بود که با برتری نهضت، احکام اسلامی اجرا گردند. این فحش به اسلام و قرآن نیست؟ هر وقت به این آقایان اظهار کردیم: ادارات پر شده‌اند از بهایی‌ها، اظهار کردند: اکنون وقت این حرف‌ها نیست. باید به ملی کردن نفت برسیم. شما قول دادید اگر فدائیان اسلام رزم‌آرا را بزنند، این کار را درست کنید. ۹۲ هر وقت برای این کار‌ها به وی مراجعه کردیم اظهار کرد: این‌جور امور دست من نیست و دست آقای کاشانی هست!» این اعتراضات موجب گردید که زنده یاد نواب دیگر به منزل آقای کاشانی هم نرود.

سبب اختلاف شهید نواب صفوی با آیت‌الله کاشانی چه بود؟ 
یکی مساله حضور شمس قنات‌آبادی بود که انسان مشکوکی بود و دیگری مبحث اعتراض زنده یاد نواب به آیت‌الله کاشانی بود که اکنون که حکومت دست شماست، احکام اسلام را اجرا کنید.

استدلال آیت‌الله کاشانی چه بود؟ 
آن روز‌ها هر جا که می‌رفتید این نام را می‌دیدید: «شرکت نفت انگلستان و ایران». در مملکت خودمان و نفت خودمان بود، آن وقت انگلیسی‌ها نام خودشان را اول زده بودند. آیت‌الله کاشانی می‌گفت: «فعلاً جز بیرون کردن انگلیسی‌ها، به هیچ چیز دیگری نباید فکر کنیم. »

دلیل اختلاف شهید عراقی با رهبری فدائیان اسلام چه بود؟ 
» دلیل قضیه، زنده یاد سید عبدالحسین واحدی یار نزدیک زنده یاد نواب بود. واحدی خیلی از خود نواب تند و تیزتر بود. زنده یاد نواب در سخنرانی‌هایش آرام و پخته سخن می‌زد، اما واحدی گاهی تا سه ساعت سخنرانی می‌کرد، آن هم تند و تیز و آتشین شهید عراقی به این نحو سخن زدن اعتراض داشت. من جمله ابوالقاسم رفیعی که مسئول انتظامات فدائیان اسلام بود. چکیده ۱۵-۱۰ نفری بودند که از روش زنده یاد واحدی دل خوشی نداشتند… زنده یاد نواب اعتقاد داشت: «همه ما در فراروی اشتباه هستیم و منحصرا معصومین (ع) بودند که اشتباه نمی‌کردند، ما باید اهتمام کنیم اشتباه های همدیگر را اصلاح کنیم، نه اینکه آن‌ها را جار بزنیم. »، اما این اشخاص روزنامه کیهان و اطلاعات رفتند و اظهار کردند:، چون فلانی خلاف می‌کند ما نیز فدائیان اسلام را ترک می‌کنیم! و همگی هم پایین این اعلامیه را امضا نمودند.»، بعد هم زنده یاد نواب اعلامیه داد که: گفت وگو اخراج و این حرف‌ها نیست و این‌ها به میل خودشان رفته‌اند. اصل اختلاف سر شیوه زنده یاد واحدی بود. البته حاج مهدی هم دست‌پرورده خود نواب بود، اما با این شیوه مخالف بود. شهید نواب صفوی را آن طرفی‌ها خیلی خوب می‌شناختند.

پیش از اینکه به بحث اصلی‌مان، شهید عراقی برگردیم، اشاره‌ای هم بکنید به ملاقات‌هایی که پس از برتری انقلاب با حافظ اسد و یاسر عرفات داشتید و خاطرات آن‌ها از شهید نواب صفوی؟ 
اوایل انقلاب از جانب حضرت امام، همراه زنده یاد آیت‌الله خلخالی به سوریه و دیدن حافظ اسد رفتیم. در آنجا حافظ اسد از زنده یاد خلخالی سؤال کرد: من کی هستم؟ زنده یاد خلخالی اظهار کرد: وی حاج اسدالله صفا از همرزم‌ها و هم‌زندانی‌های شهید نواب صفوی هست. حافظ اسد همین که نام زنده یاد نواب را شنید، از جا بلند گردید و جلو آمد و مرا با صمیمیت در آغوش گرفت و صورتم را بوسید و چکیده خیلی احترام کرد. در آنجا دو مرتبه هم زنده یاد خلخالی مرا به همان صورتی که به حافظ اسد معرفی کرده بود، به یاسر عرفات معرفی کرد. او به محض اینکه نام نواب صفوی را شنید، اشک در چشم‌هایش جمع گردید و زد روی زانویش و چند بار نام نواب را تکرار نمود. پس از آن اظهار کرد: «من هر چه دارم از این مرد دارم». زنده یاد خلخالی سؤال کرد: «قضیه از چه قرار هست؟» و یاسر عرفات خاطره شیرینی را نقل کرد و اظهار کرد: «من در الازهر درس می‌خواندم. یک روز به ما اظهار کردند قرار هست نواب صفوی در اینجا سخنرانی کند. قرار بود نواب ۲۰ دقیقه گفت وگو کند، اما یک ساعت و نیم سخن گفت و نفس از سینه کسی در نیامد. موقعی که سخنرانی زنده یاد نواب تمام گردید، من به هر دری زدم که حتی اگر شده هست پنج دقیقه، با این مرد- که مرا شیفته خود کرده بود- سخن بزنم. وزیر اوقاف زنده یاد نواب را به خانه خودش برد. دو روز تمام جلوی در برابر او کشیک دادم که هر وقت زنده یاد نواب بیرون آمد، جلو بروم و با وی سخن بزنم. در نهایت یک روز که قرار بود از موزه کتاب‌های اسلامی دیدار کند، همین که از در خانه بیرون آمد، من جلو دویدم و سلام کردم. او با مهربانی دست مرا گرفت و مرا داخل ماشین کشید. از من سؤال کرد: چه کار می‌کنم؟ اظهار کردم: دارم در اینجا درس می‌خوانم. این سخن نواب موجب گردید زندگی‌ام یکسره عوض شود. پس از آنکه او رفت، مرا به گناه ارتباط با اخوان‌المسلمین دستگیر و شش ماه زندانی کردند! دائماً می‌پرسیدند: تو چه رابطه‌ای با نواب صفوی داری؟ و من هر چه قسم می‌خوردم بین ما رابطه‌ای نیست، قبول نمی‌کردند. در نهایت یک روز مرا با زندانی‌های اخوان‌المسلمین روبه‌رو کردند و آن‌ها شهادت دادند من جزء اخوان‌المسلمین نیستم. آن وقت مرا آزاد کردند. »

قضیه نارنجک‌سازی شما و شهید حاج مهدی عراقی از چه قرار بود؟ 
پدر آقا مهدی هم کوره آجرپزی داشت. آقا مهدی هم همان جا مشغول کار بود. ما دوستی به نام حاجی عزیزالله داشتیم که کارش ریخته‌گری بود. آن روز‌ها من اسلحه‌ای دستی هم ساختم که فشنگ هم می‌خورد و می‌شد از نزدیک با آن تیراندازی کرد. هنوز هم نمونه‌های این کار‌ها را دارم. این حاجی ریخته‌گر خیلی با زنده یاد هاشمی رفسنجانی و زنده یاد خلخالی دوست بود.

از حاج عزیز‌الله خاطره دیگری دارید؟ 
پس از انقلاب، یک روز می‌رود جلوی در مجلس و به نگهبان آنجا می‌گوید: به آقای هاشمی بگویید عزیز ریخته‌گر آمده هست و با شما کار دارد. به وی می‌گویند: مرد حسابی! آقای هاشمی ریاست مجلس هست، نمی‌شود همین‌طور و بدون وقت قبلی کسی سرش را بیندازد پایین و برود پیش وی . فردای آن روز وقتی آقای هاشمی مبحث را فهمید، اظهار کرد: زود بروید وی را بیاورید، حاجی عزیز‌الله انسان بزرگی هست. نه، اما گاهی می‌دیدم حاج مهدی به شهید بخارایی، شهید هرندی و هاشم امانی تمرین تیراندازی می‌دهد.

بازگردیم به مبحث کلیدی این اظهار کرد: وگو؛ آیا شما در جریان اعدام حسنعلی منصور بودید؟ 
هاشم امانی ۱۳ سال با حاج مهدی در زندان بود، اما بعد که از زندان بیرون آمد، دنبال کسب و کار پدری رفت و دیگر هیچ سخن و نامی از او نبود. خیلی‌ها که در رژیم پادشاه راحت و آسوده زندگی کردند آمدند و نماینده و استاندار گردیدند، اما کسی حتی سراغی هم از امثال حاج هاشم نگرفت! در اوایل دهه ۳۰، حاج مهدی قسمتی از اشخاص را جمع کرد و گردیدند مؤتلفه. خیلی‌ها که در رژیم پادشاه راحت و آسوده زندگی کردند آمدند و نماینده و استاندار گردیدند، اما کسی حتی سراغی هم از امثال حاج هاشم نگرفت!

اعضای مؤتلفه اسلامی، قبلاً با شهید نواب و فدائیان اسلام رابطه ای داشتند؟ 
پیش از آن با زنده یاد نواب ارتباط نداشتند. در این میان حق هیچ‌کسی به اندازه حاج مهدی عراقی نادیده گرفته نشد. تا زنده یاد نواب بود، حاج مهدی دست راستش بود. بعد هم که مؤتلفه را تقویت کرد و ۱۳ سال هم که در زندان بود. امام به شهید عراقی علاقه بسیاری داشتند.

در دورانی که وی در زندان بود، ارتباط بین وی و امام چه طور برقرار می‌شد؟ در دوره‌ای که امام در عراق بودند، من واسط بین امام و حاج مهدی بودم. در دورانی که وی در زندان بود، ارتباط بین وی و امام چه طور برقرار می‌شد؟
نوار‌های امام را به ایران می‌آوردم و تکثیر می‌کردیم. خدمت امام که می‌رفتم، از وضع زندانی‌ها و مبارزات به وی گزارش می‌دادم و کسب تکلیف می‌کردم و برمی‌گشتم. حاج مهدی آدمی عادی نبود. به همین سبب هم امام فرمودند: آقا مهدی یک نفر نبود، ۲۰ نفر بود! جسارت، برنامه‌ریزی، مدیریت، ارائه، آدم‌شناسی و تشخیص اینکه بداند هر کسی را به چه کاری بگمارد، دل و جرئت، جوانمردی و اخلاصِ حاج مهدی را در هیچ کسی ندیدم. خاکی و متواضع بود و برای اینکه نهضت امام پیش برود، هر کاری که از دستش برمی‌آمد، می‌کرد. به‌قدری باعرضه بود که وقتی در زندان دید غذای زندانی های خوب نیست، خودش مدیریت آشپزخانه را دست گرفت و از آن روز، زندانی‌ها تمیزترین و باکیفیت‌ترین غذا را می‌خوردند. یادم هست یک روز با پدر حاج مهدی رفتیم زندان قصر، ملاقات. موقعی که برمی‌گشتیم، پدر حاج مهدی اظهار کرد: «الحمدلله نشانه‌های سقوط این حکومت پیداست!» پرسیدم: «چطور؟» اظهار کرد: «کار این‌ها به جایی دست یافته هست که نام خدا را زیر نام پادشاه می‌نویسند، همین نشان می‌دهد که زمان سقوطشان فرا دست یافته هست. » در هر حال حاج مهدی جایگاه و شأن شایسته خود را کسب کرد.» این دو روزه عمر هر جوری که باشد می‌گذرد. باید از امثال حاج مهدی خیلی قدردانی می‌شد که نشد. اشاره کردید شهید عراقی با فدائیان اسلام و شهید نواب صفوی در مسائلی اختلاف نظر داشت.

آیا در دوره نهضت امام هم با اشخاص و جریاناتی اختلاف دیدگاه داشت؟  حاج مهدی از نوفل‌لوشاتو و بعد که امام به ایران آمدند، همیشه کنار دست امام بود. آیا در دوره نهضت امام هم با اشخاص و جریاناتی اختلاف دیدگاه داشت؟ 
آن روز‌ها در زندان قصر مشغول خدمت بودم. یک بار به وی اظهار کردم: «حاج مهدی! به چه سبب زندان قصر را رها کرده و رفته‌ای؟» اظهار کرد: «حاج اسدالله! اصل کار در شهر قم هست. من باید کنار دست امام باشم که امثال مهندس بازرگان و دکتر یزدی که دائماً می‌آیند و حرف‌هایی را به امام می‌زنند، باشم که به امام بگویم کجا را راست می‌گویند، کجا را کذب! باید دائماً به امام بگویم نظر حقیقی مردم چیست، وگرنه این‌ها با حرف‌هایشان و راست و دروغ‌هایشان، به انقلاب خدشه خواهند زد. » یک شب پای تلویزیون نشسته بودم که خدا بیامرز مهندس بازرگان اظهار کرد: «ما می‌رویم و به امام گزارش می‌دهیم و پشت سر ما کسانی می‌روند و همه آن حرف‌ها را به باد می‌دهند!» این سخن را که شنیدم، یاد نگرانی‌های حاج مهدی افتادم.» حاج مهدی همیشه کار‌هایی را انجام می‌داد که کس دیگری از عهده‌اش برنمی‌آمد. امام هم خیلی به حاج مهدی اعتماد داشتند و همیشه با دقت حرف‌های وی را می‌شنیدند. انصافاً حاج مهدی چه در دوره زنده یاد نواب، چه در دوره نهضت امام و چه پس از برتری انقلاب، خیلی به این کشور و مردم خدمت کرد. حاج مهدی پس از ۱۳ سال که از زندان بیرون آمد، به نوفل لوشاتو رفت.

از رخداد شهادت حاج مهدی عراقی به دست گروه فرقان چه خاطره‌ای دارید؟ چه طور خبر را دریافت کردید؟
پس از برتری انقلاب، دکتر میناچی وزیر ارشاد و متولی اوقاف گردید. امام به من فرمان دادند پرونده‌های اشخاص اوقاف را مطالعه کنیم و کسانی را که مشکل دارند کنار بگذاریم، چون سال اولی بود که می‌خواستند اشخاص را برای حج بفرستند و آن‌ها باید نماینده حقیقی انقلاب می‌بودند. قرار گردید کسانی را که با رژیم و دربار ارتباط داشتند، کنار بگذاریم. من بودم و حاج مهدی عراقی، شهید آیت‌الله فضل‌الله محلاتی، آیت‌الله انواری، حاج محسن لبانی و آسید مهدی امام جمارانی. کار که تمام گردید به حاج مهدی اظهار کردم شناسنامه‌اش را بیاورد، چون قرار بود خودمان هم همراه حجاج برویم. حاج مهدی اظهار کرد: من نمی‌آیم. خیلی با او گفت وگو کردم تا راضی گردید در نهایت شناسنامه خود و خانمش را بیاورد، اما فردای آن روز، در منطقه پشت حسینیه ارشاد، او و پسرش حسام را به رگبار بستند و شهید کردند. حاج مهدی دشمن نداشت و ما حتی تصورش را هم نمی‌کردیم که کسی بخواهد وی را ترور کند. پسرش حسام را حاج ابوالفضل صرافان شست و هر دو را در حرم حضرت معصومه (س) دفن کردیم. تنها باری که امام برای تشییع جنازه کسی آمدند برای شهید عراقی بود.

شما شاهد این واقعه بودید؟ 
امام خیلی حاج مهدی را دوست داشتند و برای تشییع جنازه آمدند و بعد ما با وی به خانه‌شان برگشتیم؛ آقا مهدی برای خودش، واقعاً پهلوانی بود! یک وقت‌ها می‌بینی ۱۰۰ بار از تلویزیون خبر رحلت یا شهادت کسی را پخش می‌کنند تا مردم جمع گردند و بعد هم فیلمبرداری و سر و صدا، اما حاج مهدی و پسرش حسام شهید می‌شوند و هیچ سخن و نقلی نیست. امام خیلی حاج مهدی را دوست داشتند و برای تشییع جنازه آمدند و بعد ما با وی به خانه‌شان برگشتیم؛

 

و سخن آخر؟

بعضی‌ها هم می باشند که اصلاً اسمی از آن‌ها نیست.

مرجع: روزنامه جوان