دنیا سرای ماندن نیست و در نهایت همگان طعم مرگ را می چشند و چه طعمی گواراتر از تقدیرشهادت به امضای ولی نعمت!؟

سال ۱۳۹۶ و فصل تبلیغ انتخابات ریاست جمهوری بود. مثل همیشه کله ام بوی قورمه سبزی میداد و نمی توانستم بی تفاوت باشم. بی خیال تمام معذوریتها و محدودیتها شدم و از مغازه دارها و کاسبها شروع کردم. رقبای ابراهیم؛ حسابی برای زمین زدن و تخریبش نقشه کشیده بودند. از اعدام های دهه ۶۰ گرفته تا گرفتن آزادیهای مشروع اجتماعی را به او نسبت میدادند تا به مردم بقبولانند؛ اگر او رای بیاورد دمار از روزگارتان درمی آورد… اما من هر چه به این مرد نگاه میکردم نمیتوانستم باور کنم مثل افراط کاران دهه شصت اسپری بردارد و مردان آستین کوتاه را رنگی کند یا بین کلاسهای دانشگاه بین دخترها و پسرها دیوار بکشد.. با سلام و لبخند وارد مغازه ها میشدم و از مردی که پشت دخل نشسته بود؛ میپرسیدم:”شما که حتما رای میدید؟” بعضی ها روی خوش نشان میدادند و گفتگو شکل میگرفت؛ بعضی ها تمسخر میکردند و بعضی ها از حسن روحانی می‌گفتند که شناخته شده تر است. خلاصه هرکسی چیزی میگفت اما بیشتر از همه مرد موتورسازی در ذهنم ماند که وقتی سلام کردم؛ نیم نگاهی انداخت و با بی حوصلگی گفت:” علیک” پرسیدم:” شما به کی رای میدید؟” همانطور که با چرخ موتور وَر میرفت و دستهای چرب و چیلی و سیاهش را روی انحنای آن میکشید؛ پوزخندی زد و گفت:” من اصلا رای نمیدم” بیشتر از جوابش؛ پوزخندش ناراحتم کرد. ادامه دادم:”چرا خوب؟ بالاخره این حق شماست!” گفت:” نه خانم مگه تا حالا رای دادیم چی شده؟ نمیبینه اوضاع رو؟ شما خودت از شرایط راضی هستی که میخوای رای بدی؟” جواب دادم:” نه مشکلات برای همه است ولی خیلی فرق میکنه کی مسیول کار باشه ما میتونیم خودمون انتخاب کنیم شرایط چه طور پیش بره!” خنده تلخی زد و گفت:” نه خانم اینطوری نیست” گفتم:” چرا هست. شما خودت میتونی دوره های مختلف ریاست جمهوری رو مقایسه کنی تا متوجه تغییرات بشی!” مرد حوصله نداشت. بیشتر از بحث سیاسی؛ فکر یک لقمه نان بود که از سرِ پا کردن موتور گیرش می آمد.گفت:” باشه !حالا بیینم چی میشه!” محکم و مطمئن گفتم:” پس به ابراهیم رئیسی حتما فکر کن” و از مغازه بیرون زدم …. . در آن انتخابات، ابراهیم ریسی رای نیاورد .چون خداوند اراده ای داشت که ما از آن بی خبر بودیم. او قرار بود هشتمین رئیس جمهور ایران شود. زندگی من با روی کار آمدن او چندان فرقی نکرد. نه ثروتمند شدم و نه فقیرتر اما وقتی او را می دیدم که روز و شب می دود و چیزی به اسم اوقات استراحت ندارد؛ خوشحال بودم. وقتی او را می دیدم که در کپر عشایری، روی زمین می نشیند و مردانی چروکیده و خسته، امیدوارانه نگاهش می کنند؛ طراز مسئول انقلابی پیش چشمم می آمد. ابراهیم رئیسی خیلی بیش تر از توانش کار می کرد. غیرت ملی و دینی او چنان برجسته بود که هنوز صدایش وقتی برای حاج قاسم رجز می خواند توی گوشم می پیچد… روز ولادت امام رضا که سکان اجرایی کشور را به دست گرفت، آمدنش را به فال نیک گرفتیم. سلطان طوس مدال خادمی خود را به سیدابراهیم داده بود و خودش می دانست این تقدیر را به کجا بکشاند.. وقتی در روز ولادت امام رضا او را در ارتفاعات مرزی ایران و از میان پاره های هلی کوپتربیرون کشیدند از این همه احسان؛ حیرت کردم .امام مهربانی ها لطف و کرمش را کامل کرد. دنیا سرای ماندن نیست و در نهایت همگان طعم مرگ را می چشند و چه طعمی گواراتر از تقدیرشهادت به امضای ولی نعمت!؟ این روزها در کنار غمی پنهان مجذوب این تقدیر و تصویر چیده شده بی نظیرم. خوشا به حال او که حیاتش در خدمت شمس الشموس بود و مماتش را چنین مجاهدانه رقم زد! کاش برای ما هم رشته باریکی باشد که در سرنوشت نهایی یاری امان کند … “طُوبى‌ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب”