به گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از خبرگزاری فارس از اراک، در شرایطی که روحانیت و معنویت برانگیخته دل فرود آید، سراسر وجود انسانی آکنده از معرف می گردد و او را متوجه خاص معبود ذوالجلال قرار می دهد، به شکلی که شجره عبودیت و بندگی به بار می نشیند و میوه های گوارا […]

به گزارش پایگاه خبری،فرهنگی شهرکریمه به نقل از خبرگزاری فارس از اراک، در شرایطی که روحانیت و معنویت برانگیخته دل فرود آید، سراسر وجود انسانی آکنده از معرف می گردد و او را متوجه خاص معبود ذوالجلال قرار می دهد، به شکلی که شجره عبودیت و بندگی به بار می نشیند و میوه های گوارا می دهد و کام جان را به شیرینی معنوی تبدیل می کند و او را به مقصد پایانی که هدف کلیدی خلقت هست می رساند.

کربلایی کاظم کریمی ساروقی جوان بی سوادی بود که در ۲۷ سالگی در آستان مقدس امام زادگان ۷۲ ساروق حافظ کل قرآن گردید.

کربلایی کاظم کریمی ساروقی در سال ۱۲۶۰ هجری شمسی در ساروق از توابع شهرستان اراک چشم به جهان گشود و در ۲۷ سالگی با عنایت پروردگار در آستان مقدس امامزادگان ۷۲ تن ساروق  حافظ کل قرآن کریم گردید.

کربلایی کاظم یک باره جرعه نوش باده عرفانی قرآن می گردد

آنچه کربلایی کاظم ساروقی را بدون تشریفات و مقدمات خواندن و نوشتن یک باره جرعه نوش باده عرفانی قرآنی گردانده و سبد سبد گل های معطر آیات قرآن را بر سینه بی کینه اش نازل کرد، چیزی جز عنایت پروردگار نبود.

هر انسانی که این رخداد آسمانی را می شنود قصد دارد بداند چه رخدادی افتاده که در یک لحظه نورانی و با یک اشراق ربانی و عنایت سبحانی خدای منان سینه بنده اش را بناگاه از ۱۱۴ سوره مبارکه قرآن بی کم  و کاستی مالامال می گرداند، این آن جهاد در راه خدا و عمل به قرآن و سنت پیامبر هست که با مشیت الهی قلب خداجوی بنده اش در یک لحظه به نور قران روشن می گردد و حافظ کل قرآن می گردد.

کربلایی کاظم در یک خانواده روستایی در ساروق که یکی از روستاهای تقریبا بزرگ اراک هست متولد شده و در همان جا رشدیافته و در کنار پدرش به کشاورزی اشتغال داشت و حافظ شدن وی در دوران میان سالیش تقریبا اتفاق افتاده

معجزه قرن به دور از تشریفات زندگی کرد

افرادی که کربلایی کاظم را دیده اند مخصوصا پس از حافظ قرآن شدنش به راستی کم ترین تحولی در زندگی آسان او ندیدند، وی تا انتهاء عمر با برکتش با همان قیافه روستایی  زندگی بی آلایش را به دور از تشریفات برای خود محافظت کرد.

بی سوادی او قولی هست که جملگی برآنند او هیچ وقت به مکتب خانه و مدرسه راه نیافته بود و از خواندن و نوشتن محروم بود.

از جایگاه والای مقام قرآنی که خداوند به وی بخشیده بود هرگز سو استفاده نکرد و ثروتی نیندوخت، بویژه بعداز آوازه عمومی و معروف شدنش در دنیا اسلام و حوزه های علمیه و سایر طبقات.

داستان حافظ شدن کربلایی کاظم

در زیادی از مراجع موثق در مورد حافظ شدن وی آمده هست، کربلایی کاظم در روستا مشغول کار کشاورزی بود، یک روحانی برای تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زکات، مسائلی را اظهار کرد و توضیح داد که افرادی که گندم و جو و… آنان به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام می گردد و اگر با عین پول آن گندم های زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل هست، مسلمان حقیقی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه نماید و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد.

 کربلایی  کاظم چون می دانست، مالک زمینی که در آن کار می کند، مقید به پرداخت زکات و حق فقرا نیست، به این فکر فرو رفت که پس مال او مخلوط به حرام و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبهه ناک این مساله را با مالک زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زکات مالش را بپردازد ولی او زیر بار نرفت. به همین علت کاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت کرده و درجای دیگر مشغول کار گردد که اجرت او حلال و پاک باشد.

چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت تا این که از او خواستند به روستای خود برگردد. به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او آن سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به اندازه ای که بیشتر از مرسوم برداشت کرد و از آن سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) سالانه نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان می داد.

یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن گردید تا کاه آن جدا گردد.

نزدیک ظهر گردید، باد متوقف و هوا گرم گردید و نتوانست به کار خود ادامه دهد، وادار گردید به خانه برگردد.

در راه یکی از فقرای روستا به وی می رسد و می گوید: سال کنونی از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!کاظم به وی می گوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. در راه یکی از فقرای روستا به وی می رسد و می گوید: سال کنونی از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!

او خرسند می گردد و به طرف ده می رود اما کاظم دلش آرام نمی گیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت فراوان تألیف می کند تا برای آن فقیر ببرد. مقداری علوفه برای گوسفندانش می چیند و گندم ها و علف ها را بر دوش می گذارد و روانه دهکده می گردد.

به باغ امامزاده معروف به هفتاد و دو تن که مدفن چند امامزاده هست، می رسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده می نشیند و گندم و علوفه را گوشه ای می گذارد و به فکر فرو می رود. کاظم می گوید: می خواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم، آنان بیان می کنند: خیلی خوب، اکنون بیا تا با هم فاتحه ای بخوانیم.

چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را می بیند که به طرف او می آیند و وقتی به وی می رسند، بیان می کنند: کاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحه ای بخوانیم!

آنان از جلو و کاظم دنبال آنان به سوی امامزاده روانه می گردند، ابتدا به امامزاده نزدیک تر می گردند و فاتحه ای مطالعه می کنند و آنگاه به امامزاده بعدی می روند و داخل می گردند.

آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی می گردند که کاظم نمی فهمد، ناگهان کاظم متوجه می گردد که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده هست و یکی از آن دو به وی می گوید: به چه سبب چیزی نمی خوانی؟ او جواب می دهد: من سواد ندارم، آن جوان می گوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه کاظم می گذارد و فشار می دهد و می گوید: اکنون بخوان. کاظم می گوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیه ای را می قرائت کرد و می گوید: اینطور بخوان!کاظم آیه را می قرائت کرد تا تمام می گردد، بعد برمی گردد که به آن آقا صحبتی بزند یا چیزی بپرسد که می بیند کسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی می گردد و بی هوش روی زمین می افتد. کاظم می گوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیه ای را می قرائت کرد و می گوید: اینطور بخوان!

آنگاه از امامزاده بیرون می آید و بار علوفه و گندم را برمی دارد و روانه دهکده می گردد ولی در میان راه متوجه می گردد که چیزهایی را می قرائت کرد و پس از آن داستان آن دو جوان را به علت می آورد و خود را حافظ تمام قرآن می یابد.

هنگامی که به هوش می آید، احساس خستگی شدید می کند و به این فکر فرو می رود، که اینجا کجاست و او در این جا چه می کند؟

آیت الله مکارم شیرازی که دارای تالیفات بسیاری هست در کتاب تفسیر نمونه در مورد کربلایی کاظم می نویسد: «حدود ۴۰ پارسال در آن زمان که طلبه نوجوانی بودم برای تبلیغ در ایام محرم به اطراف ملایر منطقه ای به اسم حسین آباد رفته بودم، در مراسمی به من اظهار کردند پیرمردی در اینجا هست که حافظ تمام قرآن هست و داستان عجیبی دارد.

خاطرات آیت الله مکارم شیرازی از کربلایی کاظم

و یا به تعبیر دیگر (کل کاظم) نامیده می گردید و در آن روز هنوز وجودش در محافل علمی به اصلاح کشف نشده بود و در شهر قم از او خبر نداشتند، من هنگام برگشت به شهر قم این ماجرا را به عنوان ره آورد جالبی از این عزیمت برای دوستان توصیف دادم و همگی تعجب کردند که مردی به این شکل و این صورت چنان سیطره عجیبی به قرآن داشته باشد.

او کشاورز تماما آسان ای هست که روزی خسته و ناتوان پس از کار همه روزه از کنار امامزاده ای در حدود همان منطقه گذر می کرده و  در آنجا توقفی می کند پس از آن نعمت بزرگ الهی نصیبش می گردد و بدون هیچ پیشینه قبلی حافظ تمام قرآن می گردد، من از این ماجرا خرسند گردیدم و مایل بودم سوالاتی از او کرده و امتحانش کنم، قرآنی به دست گرفته او را آزمودم، نگاه کردم یاللعجب این مرد دهاتی بی سواد با سیطره کامل پرسش ها را جواب می دهد، در حالی که اگر کسی به قیافه اش نگاه می کرد فکر می کرد این دهاتی آسان حتی سوره حمد را به زحمت می قرائت کرد، او ملاکاظم پس از مدتی علاقمندان او را به شهر قم دعوت نمودند و آوازه او همه جا پیچید، خدمت مراجع و آیات بزرگ مخصوصا آیت الله العظمی بروجردی رسید و طلاب در مدرسه فیضیه مثل پروانه اطراف وجود او را گرفتند و اگر کسی از دور این منطقه را می دید تعجب می کرد که این مرد آسان دهاتی با همان لباس محلی در میان جمع طلاب چه می گوید، ولی واقعا از نظر سیطره بر آیات قرآنی دریایی بود و چشمه جوشانی و طلاب مثل تشنگانی بر گرد این چشمه.

به هر حال او مرد عجیبی بود و همه قرائن نشان می داد که حافظ بون او جنبه عادی ندارد، خدایش رحمت کند.

»وی چهره ای معروف برای حوزه های علمیه و علاقمندان به قرآن و محافظت و درک آن بود، هزاران نفر در زمان حیات پربرکتش او را ملاقات کرده و صدها نفر از دانشمندان روحانی و غیرروحانی با دقت هرچه تمام تر او را تست کردند و گزارش قسمتی از این دیدارها و خاطرات و عکس ها آن در روزنامه ها و مجلات سال های ۱۳۳۲ هجری شمسی به یادگار مانده هست.»

علل لطف و عنایت الهی به این روستایی بی سواد بوده هست.

اجتناب از مال حرام علل لطف و عنایت الهی 

اجتناب از مال حرام، پرداخت زکات و نماز اول وقت از با اهمیت ترین کربلایی کاظم کریمی ساروقی که آیات الهی را چون نورانی درخشان می دید و اظهار می کرد اگر در این نور یک نقطه سیاهی بیاد، می فهمم که اشکال هست، در ۱۳ مرداد سال ۱۳۳۶ به دیدار معبود شتافت و پیکرش در شهر مقدس شهر قم به خاک سپرده گردید.

انتهای پیام/ن