[ad_1] به گزارش پایگاه خبری شهرکریمه از قم، در یادداشت دکتر سید امیر حجازی که از پزشکان فوق تخصص مغز و اعصاب استان قم است، آمده است: اولین دیدار…..  پس از تو خواب بچشمهای من نمی آید، پس از تو ماه به شب های من نمی آید، پس از تو خنده به لب های من […]

[ad_1]

به گزارش پایگاه خبری شهرکریمه از قم، در یادداشت دکتر سید امیر حجازی که از پزشکان فوق تخصص مغز و اعصاب استان قم است، آمده است:

اولین دیدار….. 

پس از تو خواب بچشمهای من نمی آید، پس از تو ماه به شب های من نمی آید، پس از تو خنده به لب های من نمی آید، ” حاج قاسم عزیزم مرا ببخش”.

برای اولین بار در تابستان ٧٩ بود که سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی، را در یک مراسم عروسی دیدم. بر سر میز سه نفره مان، سمت راستم حاج علی زاکانی، سمت چپ مرحوم روحانی بزرگوار حاج حسین اسکندری، نشسته بودند، درست در روبروی من و در میز مقابل؛ حاج قاسم عزیز، نشسته بود، بارها و بارها به او خیره می شدم، به آرامی و با لبخند ملیح همیشگی اش با دوستان و اطرافیانش در حال صحبت بود، من که ایشان را برای اولین بار در برنامه روایت فتح دیده بودم و حماسه هایی که او، این بزرگ مرد بی ادعا و همرزمانش در لشگر ثارالله کرمان آفریده بودند را فقط در قاب تصویر روایت فتح دیده بودم، کاملا شایق بوده بروم و با ایشان از نزدیک آشنا شوم.

نزدیک به بیش از یکسال و اندی بود ایشان فرمانده نیروی قدس شده بودند، شام که تمام شد، سریع نزد ایشان رفته و سلام کردم، با نگاه مهربانه ای به من نگریسته و جواب سلامم را دادند.

قدری با صدای لرزانم از ایشان احوالپرسی کردم و ایشان پاسخ دادن، با وجودی که بسیار، با وقار، متین و محجوب بودند، اما کاملا انسانی دقیق و جدی بنظرم رسیدند؛ از من پرسیدند چه نسبتی با مراسم عروسی دارم، به ایشان عرض کردم…

لبخندی مهربانانه زدند و من احساس کردم، از صحبت کردن با من ملول نگشته اند، ادامه دادم، با لبخند ملیح دیگری، سرشان را تکان داده و پرسیدند نامتان چیست و چکاره اید؟ گفتم، حجازی ام  پزشکم، دانشجوی دوره تخصصی بیماری های مغز و اعصاب هستند.

ادامه دادم، مربوط به سردرد، تشنج، ام اس، سکته مغزی ، سرگیجه و کمر درد، ناگهان گفتند: عجب، من کمرم خیلی درد می کند، مودبانه برایشان توضیح درمان کمر درد را دادم، از جمله اینکه باید مدتی استراحت کاملی داشته باشند، دستم را گرفته و از صندلی شان بلند شدند و مهربانانه خندید و گفت آقای دکتر ولی من وقتی برای استراحت کردن ندارم…

هر چند دلم خیلی می خواست با ایشان بیشتر و بیشتر گفتگو کرده و چهره جذاب و نگاه زیبایش را بیشتر و بیشتر شکار کنم ولی حیا کرده و دستم را دراز تا با ایشان خداحافظی کنم…..
ولی ایشان مرا به سمت خود کشیده و دست  و روبوسی گرمی با حقیر کرد، آنقدر این دقایق برایم جذاب، صمیمی و گرم بود که هرگز فراموش نخواهم کرد و هربار که بیاد می آورم، ضربان قلبم پر تپش، اشکم جاری و احساسی بهم دست داده که وصف ناپذیر است.

برای بدرقه مرحوم حاج آقا اسکندری و حاج علی زاکانی، این بزرگواران را تا حیاط تالار بدرقه کردم، اما در گوشه حیاط  شهید سعید، ابر مرد مهربانی ها سردار حاج قاسم، را دوباره دیدم که تک و تنها، با پیراهن و شلوار ساده اش که در مراسم شرکت کرده ایستاده بود.

بدون راننده و محافظ، سوار بر ماشین بسیار معمولی و مدل پایینش شده بود و در حال استارت زدن بود، جلو رفتم و دست تکان دادم، با صدایی لرزان گفتم خداحافظ سردار سلیمانی عزیز، ابتدا متوجه نشدند، پس از لحظه ای نگاهمان در هم گره خورد، ایشان متوجه شدند، همان جوانکی که دقایقی پیش مزاحم اوقاتشان شده بوده هستم، شیشه ماشینش را پایین داده و سر نازنینش را بیرون آورده و مهربانانه با چشمان جذابی که مثل همیشه می خندید و می درخشید گفتند: خداحافظ دکتر….

در تاریکی شب آن بزرگوار در حالی محو می شدند که چشمان حقیرم محو شخصیت عجیب، متین، استوار، متواضع، مهربان و جذاب ایشان شده بود…

” حاج قاسم عزیزم”، افسوس و صد افسوس و هزار حیف که هیچگاه تو را و شخصیت سترگ و کم نظیرت را نشناختم، ایکاش زمان به عقب بر می گشت  و لحظه های شیرین ناگفتنی و مصاحبت و همنفسی با تو، مردی بزرگ و سرداری همیشه پیروز و خستگی ناپذیر را یکبار دیگر تجربه می کردم و بجای اینکه شما این «یل بزرگ ایران زمین … این شیعه خالص امیرالمومنین علی علیه السلام» مرا به آغوش بکشید، چونان شما را برای همیشه و ابد، به آغوش کشیده و چهره بهشتی تان را غرق بوسه می کردم و از شما می پرسیدم ” حاج قاسم عزیزم”، تو به این نسل امروز درسهای فراوانی دادی؛ در دورانی که چرب و شیرن دنیا  بسیاری را فریفته و در دنیای وانفسای خودشان در حال نابودی هستند، با اوج سادگی، به دفاع از مظلومین و بی پناهان نه ایران ، بلکه همسایگان رفتی، از بی خانمان ها، پابرهنگان دفاع کردی و در این راه خونت مظلومانه بر زمین ریخته شد.

 اما ” حاج قاسم عزیز”، تو به نسل ما درس ها آموختی که از جمله این که ؛ چگونه پس از تو غم فراقت را تحمل کنیم، آری  پس از تو خواب به چشم های من نمی آید پس از تو ماه به شب های من نمی آید، پس از تو خنده به لبهای من نمی آید…

انتهای پیام/۲۲۵۸

[ad_2]